نظارت کردن


معنی انگلیسی:
preside, supervise, oversee, superintend, overlook

لغت نامه دهخدا

نظارت کردن. [ ن َ رَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نگریستن. دقت و تأمل کردن در چیزی. پائیدن و مراقبت کردن. رجوع به نظارت شود. || سرکار و مباشر شدن. ناظری کردن.

فرهنگ فارسی

نگریستن . دقت و تامل کردن در چیزی پائیدن و مراقبت کردن .

مترادف ها

direct (فعل)
سوق دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، نظارت کردن، عطف کردن، متوجه ساختن، امر کردن، هدایت کردن، معطوف داشتن

administer (فعل)
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن

control (فعل)
تنظیم کردن، نظارت کردن، کنترل کردن

administrate (فعل)
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن، وصی

proctor (فعل)
نظارت کردن، بازرسی کردن

supervise (فعل)
نظارت کردن، رسیدگی کردن، برنگری کردن

فارسی به عربی

ادر , اشرف علیه

پیشنهاد کاربران

exercise control over
پیشنهاد : دید داشت یا در دید داشتن
preside over
زیرنگاه داشتن

بپرس