نطع

/nat~/

مترادف نطع: ادیم، بساط، سفره، سماط

لغت نامه دهخدا

نطع. [ ن َ ] ( ع اِ ) بساط و فرش چرمین. ( غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). بساط چرمی. ( فرهنگ خطی ). نصع. ( منتهی الارب ). گستردنی است از ادیم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). بساط از پوست دباغت کرده که بر آن نشینند. ( آنندراج ). مبناة. ( یادداشت مؤلف ). نِطع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( متن اللغة ). نَطَع. ( غیاث اللغات از منتخب اللغات ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). نِطَع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( متن اللغة ). ج ، انطاع ، نطوع . || بساط. ( فرهنگ خطی ). مجازاً، به معنی مطلق فرش و گستردنی ، چون نطع شطرنج و نطع خواب و جز آن و با لفظ انداختن و گستردن مستعمل است. ( از آنندراج ). بساط. گستردنی. فرش :
از آسمان جنیبه برون تاخت قدر او
هم عرش نطعش آمد و هم سدره متکا.
خاقانی.
شهنشاهی که درع شرع همبالای او آمد
قدردستی که فرق چرخ نطع پای او آمد.
خاقانی.
زمین نطع شقایق پوش گشته
شقایق مهد مرزنگوش گشته.
نظامی.
نگر که بالش زربفت و نطع زیلوچه
ز کتم غیب که می آورد به صدر صدور.
نظام قاری.
بالش و نطع و نهالی و لحافم بخشید
بقچه و صندلیم بهر سر وبالین داد.
نظام قاری.
با گلیم جهرمی میگفت نطع بردعی
کز حصیر و بوریایم خار خاری بر دل است.
نظام قاری.
هم پرتو دشنه ماهتابش
هم خنجر شعله نطع خوابش.
فیاض ( از آنندراج ).
|| آن [ بساط ] که زیر پای مردم واجب القتل اندازند و این رسم قدیم بوده است. ( آنندراج ). بساط چرمی که زیر پای کسی که به شکنجه یا سربریدن محکوم شده است می افکنند. ( از المنجد ). بساط چرمی که در روی آن شخص گناهکار را سر می برند. ( ناظم الاطباء ). نِطع. ( آنندراج ). نَطَع. ( آنندراج ) ( المنجد ). ج ، انطاع ، نطوع : چون میان سرای برسیدم [ احمدبن ابی دواد ]یافتم افشین را بر گوشه صدر نشسته و نطعی پیش وی فرود صفه باز کشیده. ( تاریخ بیهقی ص 171 ).
اکنون چو چراغ است به کشتن درخور
بر نطع نشسته اشکریزان در بر.
خاقانی.
تیغ چون برسری فراز کشند
ریگ ریزند و نطع بازکشند.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بساط، فرش، فر چرمی که سابقامحکوم آن رامیپوشید
( اسم ) ۱ - بساط از پوست دباغت کرده که گسترند و بر آن نشینند. ۲ - فرشی چرمین که محکوم باعدام را بر آن نشانیده سرش را می بریدند : یافتم افشین را بر گوشه صدر نشسته و نطعی پیش وی فرود صفه باز کشیده و بودلف بشلواری وچشم ببسته آنجا بنشانده و سیاف شمشیر برهنه بدست ایستاده ... یا نطع ادیم. بساط چرمی سفره چرمی . یا نطع زمین که همچون نطع است : از اسب پیاده شو بر نطع زمین نه رخ زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان . ( خاقانی .سج.۳ ) ۳۵۹ - صفحه شطرنج : شطرنجیان بستان نطع در پیش نهند .
نطع گستردنی است از ادیم ٠ یا کام دهان که در وی شکنهاست ٠

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سفرة چرمین . ۲ - سفره ای از چرم که سر گناهکار را روی آن می بریدند.

فرهنگ عمید

۱. فرش چرمی که سابقاً شخص محکوم به اعدام را روی آن می نشانیدند و سر او را می بریدند.
۲. بساط، فرش.

پیشنهاد کاربران

جزری در نهایت گوید : انتهای بالایی غار و گودی دهان را گویند . ته حلق . در روایت نبوی آمده که هلک المتنطعون : المتکلمون بأقصی حلوقهم. مأخوذ من النطع و هو الغار الاعلی من الفم. ثم استعمل فی کل من تعمق قولا و فعلا .
به عنوان صفحه شطرنج هم بکار میرود.
یا بر این نطع رقص کن یرخیز
یا دگر نطع خواه و خونم ریز
بساط چرمی زیر پای رقاص=بساط چرمی زیر پای محکوم به مرگ
هفت پیکر نظامی
بدنه ساز موسیقی، در مورد چنگ نوشته شده که سیم‎های آن از روده گوسفند و نطع آن از فولاد ساخته می شود.
نطع پر از زخمه و رقاص نه
بحر پر از گوهر و غواص نه
نظامی
نطع:
دکتر شفیعی کدکنی در مورد "نطع " می نویسد : ( ( هر نوع گستردنی چرمی و مجازاً بساط و فرش - گویا بساطی را که برای رقص می گسترده اند، به ویژه نطع می نامیده اند. ) )
( ( چون دل و جان زیر پایت نطع شد پایی بکوب
...
[مشاهده متن کامل]

چون دو کون اندر دو دستت جمع شد دستی بزن! ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 431. )

بپرس