نطاع

لغت نامه دهخدا

نطاع. [ ن ِ ] ( ع اِ ) نطاع القوم ؛ خیمه های قوم یا زمین ایشان. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). سرزمین ایشان. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نطاع القوم ؛ جنابهم او ارضهم. ( اقرب الموارد ). ارضهم و جانبهم. ( المنجد ).

نطاع. [ ن َطْ طا ] ( ع ص ) آن که طعام را در نطع چیند و در چیدن زیرکی به کار برد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). که غذا را بر نطع وسفره بچیند. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || کثیر التنطع. ( المنجد ). رجوع به تنطع شود. || که دفترها را جلد گیرد. ( از المنجد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس