نض

لغت نامه دهخدا

نض. [ ن َض ض ] ( ع ص ، اِ ) کار ناپسندیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). امر مکروه. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ). || آب اندک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || رجل نض اللحم ؛ قلیله ، کم گوشت. ( المنجد ) ( از متن اللغة ). || آنچه حاصل شود و میسر گردد از چیزی. ( از متن اللغة ). || درم و دینار نقد شده ، یا درم و دینار. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مال ،زر و سیم. ( مهذب الاسماء ). درهم. دینار. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). در تداول اهل حجاز: صامت از مال ، مانند درم و دینار. ( از متن اللغة ). اهل حجاز هر درم ودیناری را نض گویند. ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) نقد گردیدن درم و دینار. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). گویند: خذ مانض لک من دینک ؛ ای ماتیسر و تعجل. ( اقرب الموارد )؛ بگیر از دین خود نقد شده را . ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || نقد گردیدن مالی پس از آن که متاع شده بود. ( از ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). || اندک اندک روان گردیدن آب. ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ). نضیض. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || تراویدن آب. ( از آنندراج ) ( از المنجد ). تراویدن آب از سنگ و امثال آن. ( از اقرب الموارد ). تراوش نمودن آب. ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). نضیض. ( اقرب الموارد ). || از سر چوب تراویدن آب به افروختن طرف دیگر. ( آنندراج ). آب تراویدن از سر چوبی پس از آنکه سر دیگرش افروخته شود. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نضیض. ( اقرب الموارد ). || دریده شدن مشک از بسیاری پری. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( از المنجد ). نضیض. ( منتهی الارب ). || ممکن گردیدن کار. رجوع به نَضیض شود. || آشکار کردن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). ظاهر کردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نضیض. ( اقرب الموارد ). || اندک دادن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بال جنبانیدن مرغ. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

کار ناپسندیده ٠ امر مکروه ٠ یا آب اندک ٠ یا آنچه حاصل شود و میسر گردد از چیزی ٠ یا درم و دینار ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس