نصیر خان سردار جنگ

پیشنهاد کاربران

در مورد تقی فرزند کیخاعیدی
افشار یکی از تیره های طایفه میرزاوند در شمال استان خوزستان در مجاورت دزفول است قبلا در بخش الوار گرمسیر در شمال استان خوزستان ساکن بودن طبق روایت افشار اصالتش از تُرک ها بوده که بعدها به میان طایفه میرزاوند در بخش الوارگرمسیر آمده.
...
[مشاهده متن کامل]

افشار پسری به نام عیدی داشته که به کیخاعیدی معروف بود چون کدخدای بخش الوار گرمسیر در اواخر دوران قاجاریه بوده و اردی والی ایلام و لرستان ابوقداره هر وقت به بخش الوار گرمسیر می آمد در اول میهمان خانه او می شدند روایت است آدم دارنده و گله و رمه و گاو و گوسفندان زیادی داشت او آدم بسیار میهمانوازی بوده و میهمانوازی او زبانزد مردم آن دیار بود بیت زیر را یک نفر به اسم دَلی فرزند جان احمد طافی که در اواخر دوران قاجاریه در روستای سرخکان بخش الوار گرمسیر و بین طایفه قلاوند زندگی می کرد و شاعر قلاوندها تیره بزرگی قلاوند بود در مورد میهمانوازی و پخت و پز او برای میهمان هایش سرائید:
کیخاعیدی بعد شَمراد. . . . . . . . . . . . . . . نه چی کریم بعد کیمراد
مضمون این بیت اینه میگه در مهمانوازی در آن دیار کیخاعیدی از همه سرتر و حرف اول را می زند بعد او شَمراد و بعد او کریم و آشپزش کیمراد
در بین این افراد فقط عیدی کیخا بوده.
روایت است در یک مورد اردی تفنگچی های والی ایلام و لُرستان حسینقلی خان ابوقداره مهمان کیخاعیدی شدند و تا دو سه شب باران شدید می بارید و اردی والی مهمان عیدی بود عیدی پسری داشت که تقریبا 4 ساله بود و آن شب که اردی والی مهمان عیدی بود آن پسر می میرد عیدی به اهل خانه اش میگه تا این اشخاص مهمان ما هستند هیچ کس حق ندارد گریه و زاری سر دهد و همه تا صبح ساکت بودند بعد رفتن اردی هنوز فرسنگی از خانه عیدی دور نشدن صدای گریه و زاری از خانه عیدی بلند شده آنها هم سراسیمه برگشته و متوجه ماجرا می شوند و به خاطر مخفی نگه داشتن این قضیه عیدی رو شماطت کردند و به او گفتند چرا این موضوع رو از ماها مخفی کردی!؟
نام همسر کیخاعیدی، عنبربانو بود و عنبربانو دختر فردی به اسم قلا بود و عیدی از او فرزندانی به نام های تقی - باقر - مهدی - عینی - صیدی و کوران داشت و در بین این فرزندان عیدی طبق روایت تقی از همشون از لحاظ جنگ و تفنگ و نترس بودن و یاغیگری سرآمد و مشهورتر بود و بعد او باقر، تقی در اواخر دوران قاجاریه در حدود سال 1290ه. ش در سن جوانی حدود 37 سالگی در اثر یک بیماری مزمن درگذشت و فرزندش صیدجعفر در موقع مرگ او 4 سال بیشتر سن نداشت و صیدجعفر تنها فرزند او بود روایت است تقی آدم دارنده و مال و اموال و گله و رمه و گاو و گوسفندان زیادی داشت و شماری قاطر و یکی دو اسب هم داشته صیدجعفر فرزندش آدم بسیار نترس و شجاع و در جنگ و تفنگ سرآمد بود.
باقر برادر تقی در درگیری با طایفه ای از بختیاری های شیمبار قتال شد برزو پسرعموی باقر هم در جنگی که عاملش ساکی و پتول بودن و بختیاری ها به بخش الوار گرمسیر حمله کردند قتال شد اما بختیاری ها هنوز خون بهای باقر و برزو رو ندادن و باید برای نشانه صلح دختری از خوانین خودشان رو به حوز عیدی بدهند.
تقی و فرزندش صیدجعفر نمادی از پلنگ ها و شیرهای نترس بودند.

تقی خان از سران طایفه بزرگ میرزاوند در اواخر دوران قاجارها بود.
تقی خان فرزند کدخدا عیدی از تیره افشار شعبه فرخی بود او آدمی سخت - اهل یاغیگری و تفنگچی گری و در برخی مواقع غارتگری نیز بود، تقی خان زمین ها و گله و رمه بسیار و تعدادی قاطر برای حمل و نقل در ناحیه بخش الوار گرمسیر داشت تقی خان دارای پنج برادر بود به اسم های عینی - باقرخان - صیدی - مهدی - کوران که در بین این پنج برادر او باقر نیز آدم سخت و غارتگری بود و عینی نیز به کداخدا منش بودن شهرت داشت اما سخت ترین پسر عیدی که از همشون بیشتر توان و حرفشو برو داشت طبق روایات تقی خان بود.
...
[مشاهده متن کامل]

روایت است که باقر برادر تقی خان در درگیری تفنگچی های میرزاوند با قشونی از بختیاری ها در دشت شیمبار بختیاری کشته شد که برای غارت گرفتن از بختیاری ها رفته بودند عده ای از قشون طایفه میرزاوند حرکت کرده و قصد گرفتن غارت از بختیاری های شیمبار را داشتند که درگیر می شوند و عده ای کشته می شوند از هر دو طرف طرف طایفه بختیاری و میرزاوند روایت است تقی خان برادر باقر نیز همراه آنها بود و سردسته قشون بود بعد کشته شدن باقر، تقی خان به یکی از برادرانش که آدم ساده ای بود به اسم کوران میگه قطار و تفنگ باقر رو بردار تا برای مادرش ببریم تا گریه کند کوران از این کار امتناع کرده و گفت جسد باقر را آنجا نذاریم اما با تهدید تقی خان مجبور شد و تقی خان جسد باقر را همونجا در دشت شیمبار بختیاری به خاک سپرد و عازم برگشت شدن بعدها کوران بدون بچه بود وقتی از کوران می پرسیدند چرا بچه ای نداری گفت از وقتی که جسد کشته شده برادرم در دشت شیمبار بختیاری را دیدم از شدت ناراحتی عقیم شدم.
طبق روایت ها تقی خان در چندین بار در بختیاری چهار محال و بختیاری غارت آورده بود و روایت است همیشه آخر قشون حرکت می کرد و سردسته قشون بود در آن قشون شیره و عده ای دیگر از حوز فرخی میرزاوند و عده ای از کلورضاها مثل دوشنبه نیز بودند چون در آن موقع رسم بود که رهبر و سردسته قشون آخر قشون حرکت می کرد آن دوران بختیاری سال نام گرفته بود و بسیاری از تفنگچی های میرزاوند وقتی برای غارت می رفتند به سمت نقاط بختیاری نشین در دشت شیمبار و چهار محال و بختیاری می رفتند و گاهی مواقع تا دو سه ماه به خونه نمی آمدند روایت است در یکی از این موارد غارت گرفتن ها از نقاط بختیاری نشین قشون در ناحیه ای توقف کرده و استراحت می کند و بعد چند ساعت عازم حرکت شده کوران برادر تقی خان که آدم ساده و اهل جنگ و تفنگ نبود با آن قشون بود و خوابش گرفته بود و همه افراد حاضر در قشون روی او رد شده و می روند در این هنگام تقی خان که آخرین فرد است که قصد رفتن دارد کوران را می بیند که در خواب عمیقی فرو رفته با پشت تفنگ به روی ران او می زند و به او میگه تنش لش بلند شو حرکت کن تمام قشون از روت حرکت کرده و رفتن.
در جنگ ایل بختیاری و حمله آنها به بخش الوار گرمسیر که به جنگ لُرستان و بختیاری ها معروف است که برای کشتن و دستگیری ساکی و پتول از تیره کورضا آمده بودند تقی خان شجاعت بسیاری از خود نشان داد که خانواده را در جای امنی در میکوه پناه داده و خودش در ریت کوه یاغی شده بود روایت است عده ای از بختیاری های حمله کننده به سمت تقی خان که در ریت کوه بود حمله ور شده و قصد داشتند که او را بکشند که با ضرب گلوله تفنگ او از پای درآمده روایت است آن چند بختیاری که تیر خورده بودند زخمی افتاده بودند در این حین دوسکه از تیره سردار میرزاوند به سمت تقی خان آمده بود گفت با سنگ سر اینها را بکوبید اینها مارن نباید زنده برگردند!!!!
آن موقع ریت کوه برف و بوران بود و حتی طبق روایت زانوی تقی خان به سنگی برخورد کرده و زخمی شده بود و طبق روایت شدت برف و بوران در ریت کوه طوری بوده که تقی خان نزدیک بوده که بمیرد.
طبق روایات تقی خان آدم کوه و کمر و مناطق صعب العبور در ریت کوه و دیگر نقاط سخت و کوهستانی بخش الوار گرمسیر بود در واقع در اصطلاح لُری یک مرد به تمام معنا شیشِ مغار بود.
در یک ماجرا بعد این حادثه یکی از فامیل های نزدیک تقی خان به اسم علیمراد پسر لرزان توسط یکی از طایفه قلاوند به قتل رسید حادثه آن بدین شکل بود جانمیرزا قلاوند بزرگ تیره رهداروند قلاوند تفنگی می خرد و بالای بلندی می ایستد که در بلندی مقابل آنها نیز علیمراد و یه نفر دیگر ایستاده اند می خواهد تفنگش را آزمایش کند از فاصله دور تیری می اندازد که به علیمراد اصابت کرده و علیمراد به قتل می رسد جانمیرزا از نزدیکان تیره تتر قلاوند بود و سران تیره تتر او را در پناه خود گرفته و از او حمایت می کنند طبق روایت سه نفر تترها به اسم حاضربک - قنبربک و نظربک سه نفر مهم تیره تتر قلاوند بودند که برادر بودند که از این بین قنبربک از تمامشان سخت تر و اهل غارتگری بود طبق روایت اصالت تیره رهداروند ساکی است از طایفه ساکی بودند که بین طایفه قلاوند زندگی می کردند.
با حمایت تیره تتر از قاتل علیمراد تقی خان که آدم مغرور و سختی است برای انتقام عده ای تفنگچی که از نزدیکان او بودند را ورداشته با قشه به سمت آبادی تیره تتر و برخی دیگر از تیره های قلاوندها می روند آنها تفنگ و قطار به کمر بسته و به راه می افتند افرادی که در قشه تقی خان بودند برخیشان عبارتند از شیره - الله مراد فرزند فرامرز از تیره پادار - رضابک هیکی - ابراهیم هیکی و چند نفر دیگر بودند در کوه و صحرا حرکت می کنند بر اثر خستگی در کنار اشگفتی خوابشان می گیرد چندین نفر از چوپانان طایفه قلاوند که گله و رمه های طایفه قلاوند رو به صحرا و کوه آوردند از وجود آنها مطلع شده و به سران قلاوند خبر می دهند و قلاوندها با سردستگی قنبربک تتر آمده و در خواب آنها را غافل گیر می کنند و قطار و تفنگ های آنها را می گیرند قشه تقی خان با قشه قلاوند درگیر شده که در این بین یک نفر از افراد حاضر در قشه تقی خان به اسم ابراهیم هیکی کشته شد.
قنبربک تتر - نظربک تتر برادرش - نامدار هیکی - براری قلاوند و عده ای دیگر از قلاوندها از تیره های تتر و برخورداروند قلاوند آنها را احاطه کرده بودند تقی خان و قشون از خواب برخاسته متوجه می شوند که در محاصره افتادند آنها تفنگ هایشان را روبروی تقی خان و شیره و دیگر افراد حاضر در قشون می گیرند قنبربک تهدید می کند میگه دست به تفنگ هایتان نبرید بعد میگه نظربک - براری - نامدار تفنگ هاشونو ازشون بگیرید اول تفنگ تقی خان و شیره رو بگیرید در این حین ابراهیم که کمی آدم سبک سن است دست به تفنگ میبره تقی خان بهش میگه ابراهیم نه ابراهیم نه اینکار رو نکن. . . . . . اما ابراهیم یکدفعه از روی صخره پریده و قصد کمین دارد که تیراندازی کند در یک آن قنبربک یا نظربک به سمت او تیراندازی می کند و ابراهیم کشته می شود و تقی خان از شدت عصبانیت فریاد می زند: ابراهیم!!!!!!!
و بعد این همه پراکنده شده و می روند و طایفه قلاوند تترها و برخورداروندها بعد این پیروزی و به یغما گرفتن تفنگ ها و قطارهای تقی خان و قشه میرزاوند این ابیات را سرائیدند:
باوگِلیل سنگر بسته دِ کِلشیره
هفت تفنگ گِله کِرده وا دوربین شیره
اِباوگِلیل اِدیاری
قطاریا کُر فرامرز هان وِ قِد براری
( معنی این ابیات این است که میگه باوگلیل که در گهواره ای سنگری در کلشیره درست کردی و هفت تفنگ را به همراه دوربین شکاری شیره به یغما گرفتی اِ باوگلیل ای پسر دیاری طایفه قلاوند!!!!! ببین که مردان سخت طایفه ات قطارهای پسر فرامرز را به بدن براری بستند )
( کلشیره اسم یک مکان در بخش الوار گرمسیری است باوگلیل اسم یک نفر به اسم باوکه فرزند یک نفر به اسم صادق از تیره چارباووه قلاوند بود که آن موقع در گهواره بود و این ابیات را به حالت طنز و تمسخر سرائیدند همون موقع هم صیدجعفر فرزند تقی خان در گهواره بود شیره منظورش شیره میرزاوند بود شیره از افراد سرشناس و شجاع طایفه میرزاوند بود روایت است وقتی شیره نعره و فریاد می زد نعره و فریادش تا فرسنگ ها می رفت در قدیم وقتی زن های بچه دار که بچه هاشون شلوغی می کردن برای اینکه بچه ها رو بترسونن و ساکتشان کنند می گفتن شیره رو صدا می زنیم تا سرت رو ببره!!!!!!کُر فرامرز منظورش الله مراد فرزند فرامرز بود که بسیاری از قطارها و فشنگ ها را به کمر او بسته بودند و در پی قشه تقی می رفت براری یه نفر به اسم براری قلاوند بود براری از تیره برخورداروند قلاوند بود )
طبق روایات بعد این ماجرا یکی از بزرگان طایفه قلاوند به اسم زکی خان قلاوند فرزند کدخدا قندی قلاوند که بزرگ طایفه قلاوند بود با میانجیگری تفنگ ها و قطارها و دوربین ها آنها را از حاضربک تتر گرفته بر پشت اسبی بسته برای تقی خان و قشون او می فرستد طبق روایت هفت تفنگ و قطارهای پر از فشنگ و دوربین های شکاری آنها را روی اسبی بسته و اسب بدون سوار را رم کرده و اسب به سمت روستا و آبادی میرزاوند آمده بود.
بعد این موضوع تقی خان به خاطر اینکه ابراهیم هیکی فرزند طهماسب از افراد قشونش هم قتال شد حس انتقام از تترها در او بیشتر شده و تصمیم گرفته و می گوید یا می میرم یا قنبربک تتر را می کشم طبق روایت کریم خان میرزاوند بزرگ تیره پادار تقی خان را بسیار نصیحت کرده بود و گفته بود این کارت باعث جنگ و اختلاف می شود و اینکار را نکن اما تقی خان آدم خودخواه و مغرور بود و دست وردار نبود! گفته بود ابراهیم هیکی از نزدیکان و با ماها بود که کشته شد و باید انتقامش را بگیرم و گفته بود من اونها رو ورداشتم و بردم به سمت آبادی تترهای قلاوند در یک روز یک نفر به تقی خان اطلاع می دهد که قنبربک تتر با قاطر و بارش به سمت یک مکان در نزدیک تنگوان می رود در واقع به او آدرس دروغ داده بود طبق روایت آن شخص بخاطر یک موضوع از تقی در دلش کینه بود و به نوعی به او دروغ گفته بود و میخواسته بود کاری کند یک نفر دیگر توسط تقی خان قتال شود.
تقی خان و دو نفر تفنگچی که همراه او بودند که یکی از آنها یوسف پسر برزو بود رهسپار شده بالای کوه ایستاده و با دوربین از دور دید می کند یک نفر را می بیند که قطار بسته همراه قاطری در حال گذر است از دور به او صدا می زند میگه بنشین دو سه مرتبه به او اخطار میده میگه بنشین اما او تفنگ را از پشت قاطر برداشته و در یک چاله که شبیه یک دره کوچک بود و آن چاله که به یک نوع مثل یک کمینگاه بود کمین می کند که به سمت آنها تیراندازی کند تقی خان تفنگش را که از بهترین تفنگ های آن موقع بود تفنگ تک تیر مازور را روی صخره که صخره مثل یک کمینگاه روی کوه بود بطرف او گرفته و طبق روایت فاصله آنها از همدیگر هم مقداری دور بود تقی خان و همراهانش روی کوه کمین کرده بودند و فرد در حال گذر در گذرگاهی که بین کوهها بود.
تقی خان فریاد زده به او میگه: از جات تکان نخور، تفنگتو زمین بذار، بگو کی هستی؟؟؟ دو سه مرتبه به او اخطار می دهد.
اما او توجه نمی کند و چیزی هم نمی گوید یوسف فرزند برزو تقی خان را تحریک می کند به او میگه تقی خان بزنش دو سه بار به او میگه بزنش میگه خود قنبربک است میگه وقتی پاسخ نمیده یعنی خودش است بزنش و تقی خان از دور به سمت او شلیک می کند تیر به سر او می خورد و تفنگ از دست او می افتد و نقش بر زمین می شود در دم می میرد تقی خان و همراهانش از بلندی پایین آمده و به سمت او رفته و وقتی به بالای سر او می رسند متوجه می شوند که یک نفر دیگر به اسم آزاد هیکی فرزند کریم کشته شد اشتباه آزاد این بود که از آنها نپرسیده شما چه کسی و قصدتون چیه؟؟؟ کریم سه پسر داشت به اسم های آزاد - نامدار و ابدال که میگن سه نفرشان آدم های جنگی بودن و نامدار یکی از افرادی بود که به همراه تترها قشه تقی خان را غافل گیر کرده و تفنگ ها و قطارهای آنها رو به یغما گرفتن آنها از نزدیکان تیره تتر بودن و با آنها رابطه نزدیک داشتند طایفه هیکی در قدیم رابطه تنگاتنگی با میرزاوند و قلاوند داشتند عده ای از آنها مثل همین تیره جیجوندها مثل رضابک هیکی و ابراهیم هیکی و. . . . با طایفه میرزاوند بوده و حشر و نشر داشتند و عده ای دیگر از آنها مثل فرزندان کریم نامدار - ابدال و آزاد با قلاوندها و تیره تتر بودند و با آنها رابطه نزدیک داشتند.
روایت کردن در یک مورد همین قنبربک تتر و قشه اش عده ای زوار که قصد زیارت به مکانی را داشتند سد راه آنها شده و آن زوار را غارت می کنند و آن زوار که هیچ سلاح و مهمات با آنها نبوده را غارت کردند.
بعد این ماجرا بعد مرگ تقی خان، جواهر دختر عینی برادرزاده تقی خان را به عنوان خون بها به محمدحسین خان پسر آزاد دادند که هاشم هیکی از بزرگان طایفه هیکی فرزند او است هاشم داماد قاسمعلی شهی بختیاری است از افراد سرشناس طایفه شهی است روایت است میگن تا تقی خان زنده بود اجازه صلح با فرزندان کریم را نداد و گفت من خون بهای آزاد را نمی دهم و ابدال و نامدار هم توانایی گرفتن انتقام از تقی خان را نداشتند چون آدم قدرتمند و جنگی و نترس بود و زورشان به تقی خان نمی رسید بعد مرگ تقی خان فرزندان عیدی چون دیوار و پشتوانه ای نداشتند مجبور به صلح و دادن خون بهای آزاد شدند.
بعدها طایفه قلاوند نیز به خاطر صلح و آشتی و خون بهای علیمراد پسر لرزان نازخاتون دختر الماس پسر جانمیرزا قلاوند را به محمدعلی پسر فرج الله برادر علیمراد دادند.
طبق روایت بارها همین ابدال و نامدار برادران آزاد برای گرفتن انتقام خون آزاد قصد تعرض داشتن و در یک مورد همین ابدال موقع که تقی خان در خانه اش نبوده وارد خانه تقی خان شده بود و چاقو و کاردش را روی گردن صیدجعفر فرزند تقی خان که آن موقع بچه و در گهواره بود قرار داده بود و تقی خان در یک آن رسیده و تیر در تفنگ قرار داده و تفنگ را در روبروی او می گیرد و گفته بود اگر صیدجعفر را کشت با تفنگ بزنمش و میخواسته بود که او را نیز بکشد و اما بعد ابدال کاری با صیدجعفر نداشت و منصرف شد و بارها تقی خان گفته بود می خواستم ابدال را نیز بکشم اما چون برادرش را کشتم دیگر دلم نرفت که او را نیز بکشم.
روایت است ابدال به خاطر همین موضوع با تفنگ پای اسدالله پسر لرزان را زخمی و سپس کارد و چاقویش را در گردن اسدالله برادر علیمراد لرزان فرو کرد و اما اسدالله نمرد و زخم گردنش خوب شد و اما همیشه صدایش گرفته بود که گرفتگی صدایش ناشی از آن زخم گردنش بود چون خنجر در حنجره او فرو رفته بود و حنجره او آسیب دیده بود و چند نفر دیگر گفتند که نظربک تتر برادر قنبربک تتر بوده که کارد را در گردن اسدالله برادر علیمراد فرو کرد به خاطر همین جنگ روایت است ابدال دو سه نفر از فامیل های نزدیک تقی خان را بخاطر همین موضوع زخمی کرد اما زورش به تقی خان نرسید چون تقی آدم سخت و جنگی بود.
تقی خان در حدود سال 1290ه. ش بر اثر بیماری حدود سه سال بعد کشته شدن آزاد و جنگ با تیره تتر قلاوند در سن جوانی تقریبا حدود 37 سالگی درگذشت و جسد او در معیت چندین تفنگچی که طبق روایت شیره در راس آنها بود به شاهزاده احمد برده شد و در کنار قبر احمد بن موسی شاهزاده احمد در دشت لاله بخش الوار گرمسیری دفن شد از تقی خان تنها یک پسر به نام صیدجعفر که متولد سال 1285ه. ش بود به جای ماند صیدجعفر در هنگام مرگ پدرش تقی خان 5 سال بیشتر سن نداشت قبر خود شیره نیز در جوار شاهزاده احمد در کنار قبر تقی خان است آن موقع رسم بود که آدم های مهم و سرشناس طایفه را به شاهزاده احمد برده و در آنجا دفن می کردند.
روایت کردن که در یک مورد صفرخان بزرگی قلاوند فرزند زکی خان قلاوند برادرزاده عباس خان بزرگی قلاوند با قشه ای آمده بود که گله و رمه ابدال را غارت کند و اما ابدال خودش به تنهایی در جلوی او ایستاد و گله و رمه را از او پس گرفت و بزرگی قلاوند نتوانست با او درگیر شود.
طبق روایت صحیح در انتقام خون ابراهیم هیکی یکی از تترهای قلاوند نیز کشته شد و مشخص نبود که توسط کی کشته شد و قاتلش مشخص نبود و برخی میگن توسط تقی خان قتال شده روایت کردند که بخاطر همین تتر که کشته شد تقی خان به خانه نمی آمد و در کوه و کمر یاغی بود و آفتابی نمی شد و در کوهها می خوابید.
آن طوری که روایت است در بین تیره های بزرگ - تتر - باش آغا - شاه نظر - کیخا قلاوند فرزندان قاسم که برادر بودند فرزندان تتر اون موقع از لحاظ غارتگری و جنگ و تفنگ از بقیشون سرتر و بالاتر بود دختر محمدنظر پسر شاه نظر همسر عینی برادر تقی بود در واقع محمدنظر پسرعموی قنبربک تتر و قندی قلاوند پدر زکی خان قلاوند بود.
طبق روایت تقی خان همیشه در جنگ ها قدم بزرگی را بر می داشت و در دورانش در جنگ های شعبه فرخی نقش مهمی را ایفا می کرد.
طبق روایت باقر و مهدی قبل از تقی خان در جوانی فوت کردند و دو هفته بعد مرگ تقی خان برادرش عینی که سن بالایی داشت به دلیل از دست دادن برادرش تقی خان که تنها دیوار محکم آنها بود دِق کرد و درگذشت.
عیدی پدر تقی خان از کدخدایان طایفه میرزاوند بود روایت است در یک مورد اردی ماموران و تفنگچی های والی ایلام و لُرستان حسینقلی خان ابوقداره مهمان عیدی شدند و تا دو سه روز و شب باران شدید می بارید و ماموران والی مهمان عیدی بودند عیدی یک پسری داشت که تقریبا 5 سالش بود و آن شب که اردی والی مهمان عیدی بود آن پسر می میرد عیدی به اهل خانه اش می گوید تا این اشخاص مهمان ما هستند هیچ کس حق ندارد بانگ و شیون سر دهد و همه تا صبح ساکت بودند بعد رفتن اردیی ماموران دولت هنوز فرسنگی از خانه عیدی دور نشدن صدای بانگ و شیون از خانه عیدی بلند شده آنها هم سراسیمه برگشته و متوجه ماجرا می شوند و به خاطر مخفی نگه داشتن این قضیه عیدی رو شماتت کردند و به او گفتند چرا این موضوع رو از ماها مخفی کردی مگر ماها انسان نیستیم!؟
( حسینقلی خان ابوقداره والی مقتدر ایلام و لرستان بود از طرف دولت قاجار منصوب شده بود )
یکی دیگر از شجاعت های تقی خان در این ماجرا خلاصه میشه از آنجایی که بین تقی خان و حاج تقی میرمحمد ولی بزرگ طایفه میر بخش الوار گرمسیر دوستی بود یکی از دختران حاجی تقی میر محمدولی به اسم والیه را به عقد برادرش باقر درآوردند که باقر در درگیری با بختیاری ها در دشت شیمبار بختیاری قتال شد بعد از این موضوع والیه را به مهدی برادر دیگر تقی خان می دهند و مهدی هم بعد یک مدت به خاطر یک مرگ ناگهانی می میرد بعد مدتی حاجی تقی قاصد رو به خانه تقی خان روانه کرده از او می خواهد که تکلیف دخترش را مشخص کند تقی خان که از مرگ باقر و مهدی ناراحت بود به قاصد میگه که به حاجی تقی بگو که دختر را نمیخواهند بعد این ماجرا حاجی تقی دخترش رو به یک نفر از تیره ظهره طایفه پاپی می دهد هنگامیکه سواران طایفه انها سوار الاغ ها به منزل حاجی تقی رسیده به تقی خان اطلاع می دهند تقی خان غیرتی شده تفنگ را بدست گرفته و در بالای بلندی به سمت اطراف آنها تیراندازی می کند و عده ای از آنها زن و مردهایشان را از روی قاطر و اسب هایشان به زیر می افکند همهمه و سر و صدا در بین آنها بوجود می آید و ترس به اندام آنها می افتد یک نفر به کریم خان اطلاع میدهد و او هم سراسیمه آمده و جلوی تقی خان را گرفته و او را قانع می کند که تفنگش رو زمین بگذارد و به او میگه که تو خودت به آنها جواب رد دادی
یکی دیگر از دختران حاجی تقی میر محمد ولی همسر حسینقلی پاپی، مادر خانجان رضایی پاپی رییس طوایف پاپی بود و یکی دیگرشان هم مادر شیره بود.
بعد مرگ عیدی و فرزندانش خصوصا تقی خان ریاست از حوز عیدی ورداشته شد و به کریم خان و حوز پادار داده شد و اگر تقی خان زنده بود با توجه به خصایلش هرگز مقام ریاست فرزندان فرخی با توجه به خصایل تقی خان از حوزعیدی ورداشته نمیشد زیرا تقی خان در جوانی و قبل از به حکومت رسیدن رضاشاه پهلوی فوت کرد طبق روایت فرزندان رضا از زنش فرخی در دوران تقی خان فردی به سختی - یاغیگری - زورگویی و غارتگری او نداشتند و اون موقع شیره که آدم سختی بود در قشه تقی خان بود موقع که برای غارت و جنگ و درگیری می رفتند تقی خان رهبر قشون آنها بود بعدها بعد تقی خان می توان شیره - کریم خان و صیفور را نام برد و اگر تقی خان در دوران رضاشاه پهلوی زنده بود بُنه حوز فرخی که به نام کریم خان بود حتما به نام بُنه تقی خان بود.
شیره میرزاوند آدم جنگی و سختی بوده که شیره حدود 15 سال بعد تقی خان در جنگ قشون طایفه میرزاوند و قشون طایفه قلاوند کشته شد کریم خان هم عصر تقی خان بود و از لحاظ سن از تقی خان بزرگتر بوده در موقع مرگ سنش در حدود 80 سال بود و در اواخر دوران حکومت رضاشاه پهلوی فوت کرد و اما شیره تقریبا همسن تقی خان بود.
مدتی بعد مرگ تقی خان، سعدی پسر صیدی برادرزاده تقی خان که عاشق تفنگ عمویش تقی خان شده بود به زور تفنگ تقی خان را تصاحب کرد و گفت این تفنگ باید به من برسه و من تفنگ تقی خان را دوست دارم و هر چه اطرافیان او به او گفتند این تفنگ یادگاری تقی خان است و به کسی داده نمی شود بدهکار این حرف نبود او تفنگ رو برداشته و با حالت دلخوری به خانه پدربزرگ مادریش بَگلِر که نوه رضا و گلناز بود و اون موقع بَگلر بزرگ شعبه گلناز محسوب می شد می رود بازماندگان تقی خان، دوسکه که سنش بالا بود و ریش سفید محسوب می شد از نزدیکان و دوستداران تقی خان بود را برای واسطه و گرفتن تفنگ از سعدی به خانه بگلر می فرستند دوسکه به خانه بگلر رفته و سعدی را نصیحت می کند در یک آن سعدی که عصبانی بود ناخواسته دستش روی ماشه تفنگ رفته و گلوله از تفنگ شلیک می شود و درست به کلاه دوسکه که روی سرش بود اصابت کرد و گلوله نزدیک بود که به سر دوسکه بخورد.
روایت است دلیل اینکه تقی خان نام فرزندش را صیدجعفر گذاشت این بوده که روزی یکی از افراد مهم در احمدفداله دزفول که نامش سیدجعفر بود به مهمانی به خانه تقی خان آمده بود که بین او و تقی خان بحث و جدل شده و تقی خان با چوبی که در کنارش است به پای سید احمدفداله می زند و پای او شکسته می شود علینجات دایی تقی هم آنجا بود و به خاطر این کار تقی خان را ملامت و سرزنش می کند و تقی خان پشیمان شده و تصمیم می گیرد پای سید احمدفداله را خوب نکرده اجازه ندهد آنجا را ترک کند پس با یک سری وسایل پای سید را بسته آتل بندی می کند بعد مدتی سیداحمدفداله خوب شده و قصد رفتن دارد و تقی خان از او حلالیت می خواهد و او حلالیت می دهد از آنجا می رود و به خاطر این ماجرا نام فرزندش را صیدجعفر گذاشت.

این نبرد واقعیت داشته هنوز که هنوز پیرمردها و پیرزن های طایفه میر با حسرت از کشته شدگان آن نبرد حرف میزنن در این نبرد بیشترین لطمات را طایفه میر به دلیل اینکه ورودی بخش الوار بود خورد که در این جریان بی تقصیر بودند طایفه میرزاوند لطمه چندانی ندید
نصیریان انسان بسیار آگاه و مدیر با تدبیر و شجاعی بود. اقدامات خوبی انجام داد. داماد ما هم میشد
نصیرخان ریشه واصالتش لرستانیه
این قضیه ساکی وپتول وغارت کردن ایل بختیاری به کل دروغ وبی اساس است واصلااشخاصی به اسم این دو نفر وجود نداشتن . زنان ودختران بختیاری بخصوص ایلخان بختیاری جز شجاع ترین زنان تاریخ ایران بودن همیشه دارای چندصد
...
[مشاهده متن کامل]
تفنگچی بودن وخودشان نیز مهارت بالایی در تیراندازی داشتن . نمونه اش سردار مریم بختیاری که ارتش قاجار وانگلیسی هارا در اصفهان زمین گیر کرد. ومعروف است ک صد مرد جنگی در جنگ حریف اونمی شود وبا او برابرنیستن. حالا چطور به دروغ باور دارین که دو نفر دلقک با گروهی اندک بیاید ودر بین بختیاری گستاخی کنن . آنهم در ایلی بزرگ وقدرتمندب اسم بختیاری که اهالی قم وکاشان از شنیدن نام آن وحشت داشتن . همیشه حاکم ومسلط بر سراسر ایلات بودن. . . دوستانی ک به این صحفه سرمیزنید این داستان های ساختگی ودروغ رو باور نکنید. . . . . . **********نصیرخان برای اینکه بهمئی هاب یک طایفه از بختیاری حمله کردن ب کل بهمئی لشکر کشید و توانست قلعه ی آنهارا تصرف وخوانین آنهارا مجازات کندوبسیاری ازخان های آنهاراهم دستگیر وب پایتخت حکومت بختیاری برد که قصد داشت همگی را اعدام کند اما با پادر میانی بزرگان ایلات کشور و اظهار ندامت وپشیمانی آنها از سرتقصیرات آنهاگذاشت. وآنها را از ریاست بر ایل بهمئی عزل کرد وباشرط وشروط دوباره کسانی از همان ایل را ب ریاست ایل بهمئ نشاند وپس از آن واقعه بین بختیاری هاوبهمئی هاصلح برقرارشد. ضمنا خوانین بهمئی در آن زمان توسط ایخان بختیاری حکم حکومتی میگرفتن . وکل قضیه همین بود. که من بصورت مختصر بیان کردم. . . وبرای اطلاع بیشتر از این قضیه سرچ کنین . جنگ بهمئی وبختیاری . تا واقعیت رو خودتون بفمید. . ن دروغ هایی برخی ها برای بالاکشیدن وافتخارتراشی وشناخته شدن طایفه های کوچک . وناشناخته ی خود سرهم میکنن. خودتان قضاوت کنید اگر این داستان دروغ رانسازند خود وطوایفشان همیشه گمنام باقی می مانند . فکرمیکنن با چسباندن وخدشه دار کردن نام بزرگترین وشجاع ترین قوم جهان . بختیاری. افتخاری نصیبشان میگردد. امازهی خیال باطل. . . . . . مدیرجان لطفا نظرم رو منتشرکن. باتشکر🙏

نصیر خان در دشت چغاخور مرکز ایلخانان به دنیا امد
چغاخور مرکز حکومت و زادگاه سردارجنگ، محتشم، صمصام، و. . . بوده است جد آنان به حیدر کور باز می گردد که اصالتا پاپی لرستان است و در بین زراسوندان چغاخور سکونت گرفته و خود تیره های از زراسوند را تشکیل داده ک به حیدر کور باز میگردد

بپرس