نصیبی
لغت نامه دهخدا
نصیبی. [ ن َ ] ( اِخ ) اسعدالحق یزدی ، از شاعران قرن دهم و از شاگردان ملاجلال الدین دوانی است مدتی در شیراز تلمذ کرده سپس به یزد برگشته و به سال 914 هَ. ق. درگذشته است. او راست :
گفتم که بوسه ای به نصیبی نمی دهی
خندید زیر لب که چه گوئیم یا نصیب.
تا کسی ظن نبرد کو به شبم همنفس است
روز در رهگذرش بینم و گویم چه کس است ؟وقت رفتن دست چون بر طرف دامن می زند
دامنی باشد که او بر آتش من می زند.زنده در عشق چسان بود نصیبی مجنون
عشق آن روز مگر اینهمه دشوار نبود؟...
( از تحفه سامی ص 44 ) ( نگارستان سخن ص 122 ) ( صبح گلشن ص 521 ) ( قاموس الاعلام ج 6 ) ( ریحانة الادب ج 4 ص 199 ).
نصیبی. [ ن َ ] ( اِخ ) محمدبن حوقل. رجوع به ابن حوقل شود.
نصیبی. [ ن َ ] ( اِخ ) محمدخان ( میرزا... ) بن موسی بیگ کرمانشاهی ، از شاعران قرن سیزدهم است ، وی از طرف فتحعلی شاه قاجار لقب فخرالشعرا یافته ، در اواخر عمربه هندوستان مهاجرت کرد و در شهر لکهنو اقامت گزید و در همانجا به سال 1261 هَ. ق. درگذشت. او راست :
نمی باشد مرا در دل بجز این غم غم دیگر
که گردد بعد من آن همدم من همدم دیگر
اگر جانان ز احوال من ای پیک سحر پرسد
بگو می میرد از هجر تو این دم یا دم دیگر
شدم از یک خم زلفت پریشان حال و می ترسم
که اندازی بر آن زلف خم اندر خم خم دیگر.
( از صبح گلشن ص 520 ) ( ریحانة الادب ج 4 ص 300 ) ( قاموس الاعلام ج 6 ).
فرهنگ فارسی
محمد خان بن موسی بیگ کرمانشاهی از شاعران قرن سیزدهم است وی از طرف فتحعلی شاه قاجار لقب فخرالشعرا یافته در اواخر عمر به هندوستان مهاجرت کرد و در شهر لکهنو اقامت گزید و در همانجا به سال ۱۲۶۱ هجری قمری درگذشت .
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید