نصوع. [ ن ُ ] ( ع مص ) پیدا و روشن شدن کار. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ). هویدا شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). واضح و آشکار شدن امر. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || خالص شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نصاعة. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). خالص و بی آمیغ گردیدن. ( آنندراج ). || خالص گردیدن رنگ. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || سخت سپید شدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از آنندراج ). سخت سپید شدن و خالص شدن رنگ ، در مورد رنگ زرد و قرمز هم می شود. ( از متن اللغة ). نصاعة. ( متن اللغة ). || فرونشاندن آشامنده تشنگی را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). || اقرار کردن. و گزاردن حق کسی را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). || اظهار کردن و آشکار کردن دشمنی را. ( از متن اللغة ). || زادن مادر بچه را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). || جویدن ناقه جُرَّة را. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || ( اِمص ) خلوص : خلوص اعتقاد او در موالات دولت و نصوع سیرت و سریرت او در مطاوعت حضرت عرض داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 343 ). نصوح اخوت و نصوع مودت بقرار اصل بازرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 160 ).