نصرانی در مجلس یزید

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] از امام زین العابدین علیه السلام روایت شده که فرمود: یزید مجلس میگساری ترتیب می داد و سر مبارک پدرم را در مقابل خود می گذاشت و به میخوارگی می پرداخت، روزی سفیر پادشاه در مجلس یزید حضور داشت پرسید: ای شاه عرب این سر از کیست؟ یزید گفت: تو را با این سر چه کار، گفت: چون به نزد پادشاه روم برمی گردم از هر چه دیده ام از من می پرسد، می خواهم داستان این سر را بیان کنم تا در شادی تو شریک باشد!
یزید: این سر حسین بن علی بن ابی طالب است، نصرانی گفت: مادرش کیست؟ یزید گفت: فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم!! نصرانی گفت: نفرین بر تو و بر دین تو که دین من بهتر از دین تو است زیرا میان من و حضرت داود پدران بسیاری فاصله است نصاری مرا بزرگ می شمارند و خاک زیر پای مرا به تبریک می گیرند و شما پسر دختر پیامبر خود را می کشید با این که میان شما و پیامبرتان بیش از یک مادر فاصله نیست. سپس گفت: یزید داستان کلیسای حافر را شنیده ای؟ گفت: بگو تا بشنوم، نصرانی گفت: در میان دریا جزیره ای است و در آن جزیره کلیسائی است بنام کلیسای حافر و در محراب آن حلقه ای آویزان است و در آن حقه سم درازگوشی در حریر پیچیده است که نصاری گمان می کنند سم درازگوش عیسی است و هر سال جمعیت انبوهی برای زیارت به آنجا می روند و گرد آن حلقه طواف می کنند و آن را می بوسند و حاجات خود را از خدا می خواهند، این رفتار مسیحیان است نسبت به سم درازگوش عیسی بن مریم ولی شما پسر دختر پیامبر خود را شهید می کنید.
یزید گفت: این نصرانی را بکشید تا مرا در کشورش رسوا نسازد، وقتی که نصرانی مطمئن شد که یزید قصد کشتن او را دارد. گفت: یزید بدان که دیشب پیامبر شما را در خواب دیدم و به من فرمود: تو اهل بهشتی از سخن آن حضرت در شگفت شدم. اکنون شهادت می دهم که خدائی جز خدای یکتا وجود ندارد و محمد فرستاده او است سپس از جای پرید و سر حسین را به سینه چسباند و می بوسید و گریه می کرد تا کشته شد و به درجات رفیعه بهشت نائل آمد.
پیرمردی از مردم شام که تحت تاثیر تبلیغات سوء بنی امیه قرار گرفته بود، هنگامی که در میان جمعیت چشمش به امام زین العابدین علیه السلام افتاد صفوف جمعیت را در هم شکافت و خود را به امام علیه السلام رسانید سر را بسوی حضرت بلند کرد و گفت: الحمدلله الّذی اهلککم و امکن الامیر منکم و قطع قرون الفتنه؛ سپاس خدای را که شما را هلاک کرد و امیر را بر شما مسلط گردانید و شاخ فتنه را شکست.
امام زین العابدین علیه السلام نظری بر او افکند و متوجه شد که فریب خورده و حق بر او مشتبه شده است، فرمود: یا شیخ هل قراءت القرآن؛ پیرمرد آیا قرآن خوانده ای؟ بلی. آیا این آیه را خوانده ای؟! «قل لااسئلکم علیه اجرا الاّ المودّة فی القربی»؛ از شما اجر و مزد رسالت نمی خواهم به جز دوستی با خویشان... بلی خوانده ام.
امام فرمود: مائیم خویشانی که دوستی ما اجر رسالت رسول خداست. آیا این آیه را خوانده ای؟ «واعلموا انّما غنمتم من شی ء فانّ لله خمسه وللرّسول ولذی القربی»؛ هر چه غنیمت بدست آوردید پس خمس آن برای خدا و رسول او و خویشان رسول خدا است.
پیرمرد: بلی. امام: خویشانی که در خمس با خدا و رسولش شریکند، مائیم. آیا این آیه را خوانده ای؟ «انّما یریدالله لیذهب عتکم الرّجس اهل البیت و یطهرّکم تطهیرا»؛ همانا خدا می خواهد که از شما اهل بیت رجس و پلیدی را ببرد و شما را پاک سازد.

پیشنهاد کاربران

بپرس