نصب کردن. [ ن َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) برنشاندن. ( ناظم الاطباء ). نشاندن. گماردن. گماشتن. واداشتن. گذاشتن. برگماریدن. برگماشتن. منصوب کردن : اگر به غیبت وی خللی افتد به خوارزم معتمدی بجای خود نصب کند. ( تاریخ بیهقی ص 374 ). جاسوسان و منهیان نصب کرده تا از کجا خبر دهند. ( سندبادنامه ص 158 ). و رسم در ایام سلطان چنان بوده است که ارباب خراج به قم جهبذ را نصب کرده اند و او را ضامن شده. ( تاریخ قم ص 149 ). بازرگان مزدوری گرفت و از برای تعهد او [ گاو ] نصب کرد. ( کلیله و دمنه ). صورت حالش بیان کردم و اهلیت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند. ( گلستان ) و استاد و ادیب به تربیت اونصب کردند. ( گلستان ). || کار گذاشتن. جای دادن. قرار دادن. تعبیه کردن : فرمود تا انگشتری را بر گنبد عضد نصب کردند. ( گلستان ). || گذاشتن. ( یادداشت مؤلف ). || محکم کردن. برقرار کردن. ( ناظم الاطباء ). || افراشتن. فراشتن. افراختن. هچ کردن. قائم کردن. بلند کردن. برپا کردن. واداشتن. ایستاندن. ( یادداشت مؤلف ). || برپا کردن. ( ناظم الاطباء ) : میزان عدل نصب کنند از برای خلق یکسر سبک برآید و یکسر گران شود.
سعدی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - گماشتن . ۲ - برپا کردن برقرار کردن .
واژه نامه بختیاریکا
وِر وِره
دانشنامه آزاد فارسی
نصب کردن (Install) قرار دادن یک سخت افزار یا نرم افزار در محلی خاص و آماده سازی آن برای عمل یا اجرا. برنامه نصبِ سیستم های عامل و برنامه های کاربردی معمولاً روی یک دیسک قرار دارد و قسمت اعظم کارهای مربوط به آماده سازی برنامه برای کار با رایانه و چاپگر یا دستگاه های جانبی دیگر را انجام می دهد. چنین برنامه هایی اغلب نوع وسیله متصل به سیستم را بررسی می کنند و از کاربر می خواهند که از میان فهرستی که به آن ها ارائه می شود نوع وسیله مورد نظر را انتخاب کنند و روی هارد دیسک، مکانی را برای استقرار برنامه مشخص نمایند.
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به