نصال

لغت نامه دهخدا

نصال. [ ن ِ ] ( ع اِ ) پیکان ها. ( غیاث اللغات ). ج ِنصل. رجوع به نَصْل شود : و شیاطین ملاحده به نصال شهب آسای متجنده بسیار سوخته گشتند. ( جهانگشای جوینی ). || فارسیان به معنی مفرد [ : پیکان تیر ] استعمال کنند. ( از آنندراج ) :
آزمایش را گر تیر تو بر پیل زنی
ز دگر سوی چو جویند بیابند نصال.
فرخی.

نصال. [ ن َص ْ صا ] ( ع ص ) پیکان گر. ( دهار ) ( از مهذب الاسماء ).

فرهنگ معین

(نِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ نصل ، پیکان ها.

فرهنگ عمید

= نصل

پیشنهاد کاربران

روان ز دیده ی افلاکیان شود حیحون/ نصال تیرت اگر قبضه ی کمان لیسد ( رودکی )

بپرس