بفرمود تا ساز رفتن کنند
ز زابل به کابل نشیمن کنند.
فردوسی.
در چمن از بی دماغی دل ناشادصبحدمی گر کنم بسهو نشیمن.
طالب آملی.
|| آشیانه کردن : باز اقبالش نشیمن کرده بر هفت آسمان
هفت کوکب را گرفته زیر پر و زیر بال.
امیر معزی ( آنندراج ).
همچو مرغی از بر من می پردنزد بدعهدی نشیمن می کند.
خاقانی.