نشیمن کردن

لغت نامه دهخدا

نشیمن کردن. [ ن ِ م َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فرود آمدن و اقامت کردن. جای کردن. منزل کردن :
بفرمود تا ساز رفتن کنند
ز زابل به کابل نشیمن کنند.
فردوسی.
در چمن از بی دماغی دل ناشاد
صبحدمی گر کنم بسهو نشیمن.
طالب آملی.
|| آشیانه کردن :
باز اقبالش نشیمن کرده بر هفت آسمان
هفت کوکب را گرفته زیر پر و زیر بال.
امیر معزی ( آنندراج ).
همچو مرغی از بر من می پرد
نزد بدعهدی نشیمن می کند.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

فرود آمدن و اقامت کردن . جای کردن . یا آشیانه کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس