مر او را به هر بوم دشمن نماند
بدی را به گیتی نشیمن نماند.
فردوسی.
صدری که دایم از پی تفویض کسب ملک خاک درش ملوک جهان را نشیمن است.
انوری.
- اطاق نشیمن ؛ اطاقی که مخصوص نشستن و محفل کردن اهل خانه است ، مثل اطاق خواب که خوابگاه است.|| منزل. ( از السامی ). مسکن. ( یادداشت مؤلف ). خانه. حولی. وطن. خهر. ( ناظم الاطباء ) :
بدو داد شنگل یکی رهنمای
که او را نشیمن بدانست و جای.
فردوسی.
نگه کن به جائی که دشمن بودو گر دشمنان را نشیمن بود
بگیر و نگهدار و جایش بسوز...
فردوسی.
بنی قریظه را بکشت و بنی النضیر و بنی قینقاع رابراند و از نشیمن هاشان بیرون کرد. ( تفسیر ابوالفتوح رازی چ تهران ج 2 ص 188 ). اگر ایشان ایمان آوردندی ایشان را به بودی که از خانه و نشیمن خود نه افتادندی.( تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 189 ).چاه صفاهان مدان نشیمن دجال
مهبط مهدی شمر فضای صفاهان.
خاقانی.
از گریختگان دیگر جمعی بدو متصل گشته چون او را نشیمن و مکمنی نبود. ( جهانگشای جوینی ). || خلوتخانه. آرامگاه. ( غیاث اللغات ) : مصلحت آن دیدم که در نشیمن عزلت نشینم. ( گلستان ). || فرودگاه. جای فرود آمدن. جای نشستن : سحابی که به مجاورت شهابی از اوج هوا به نشیمن خاک آید. ( سندبادنامه ص 56 ).- نشیمن عالم :
مرغی چنین که دانه و آبش به دست تست
مپسند کز نشیمن عالم کشد جفا.
خاقانی.
- نشیمن مغرب ؛ محل غروب آفتاب : شبانگاه که سیمرغ مشرق به نشیمن مغرب رسید زن به خانه تحویل کرد. ( سندبادنامه ص 243 ).|| آشیانه مرغان. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جای و مقام مرغان بود. ( فرهنگ اسدی ). آنجا که پرنده لانه و بچه کند در بلندی. ( یادداشت مؤلف ) :
بسان مخلب عنقا پدید شد ز افق
و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا.
منوچهری.
آمد به سوی او ز همه خلق محمدت چون با نشیمن آید مرغ نشیمنی.
منوچهری.
دم عقرب بتابید از سر کوه چنان دو چشم شاهین از نشیمن.
منوچهری.
چونان که از نشیمن بر بانگ تیر زه بیشتر بخوانید ...