نشکرده

لغت نامه دهخدا

نشکرده.[ ن ِ ک ِ دَ / دِ / ن ِ ک َ دَ / دِ ] ( اِ ) دست افزار کفشدوز و موزه دوز. ( لغت فرس اسدی ص 507 ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). شفره. ( از منتهی الارب ). ذرب. ( از منتهی الارب ). از میل. ( تفلیسی ). ارمیک. محذی. آلتی است مجلدین و هم کفشگران را. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نشگرده شود :
به نشکرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنان ناشکیبا تفو.
بوشکور.
کفشگر... نشکرده برداشت. ( کلیله و دمنه ).
گمان برم که به وراقی و به جلدگری
ز کلک و گهزن و سنگ تراش و نشکرده
تراش کرده بوی آرزوی زر دو هزار
درست و نیمه برون از قراضه و خرده.
سوزنی.
|| نیشتر حجام. ( یادداشت مؤلف ) :
امروز بامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق به نشکرده.
کسائی.

نشکرده. [ ن َ ش ِ ک َ دَ / دَ / ن َ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) ناشکرده. مقابل شکرده. رجوع به شکرده شود.

فرهنگ فارسی

(اسم ) آلتی است آهنین یا فولادی کوتاه با سری پهن و مورب تیز کرده که صحافان و کفاشان و سراجان بوسیله آن پوست را نازک کنند و بتراشند و ببرند شفره از میل گزن : خشم کفشگر زیادت گشت و نشگرده برداشت پیش ستون آمد و بینی حجام را ببرید...

فرهنگ معین

(نِ کَ دِ ) (اِ. ) شفره ، گزن ، ابزار دم تیزی که با آن چرم را می برند یا پشت پوست و چرم را با آن می تراشند.

فرهنگ عمید

۱. ابزار آهنی دم تیز که با آن چرم را می برند یا پشت چرم و تیماج را با آن می تراشند، شفره، گزن: به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۵ ).
۲. نیشتر حجام.

پیشنهاد کاربران

بپرس