آن که نشک آفرید و سرو سهی
و آن که بید آفرید و نار و بهی.
رودکی ( از فرهنگ اسدی و صحاح الفرس ).
میر عادل زَین دین ، ای آفتاب از تو به رشک ای مرا خار تو گل ، خاک تو زر، نال تو نشک.
سوزنی ( از جهانگیری ).
و نیز رجوع به ناژ و ناژو شود. || انار. ( صحاح الفرس ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به معنی قبلی شود. || دندان پیش سباع. ( صحاح الفرس چ طاعتی ص 188 ). دندان فیل و یا خوک و یا مار . ( ناظم الاطباء ). و به معنی دندان چهارگانه که گل نیز گویند، چنان که شاعر گوید:در دم اژدها و نشک پلنگ.
( از فرهنگ خطی ).
یَشک. رجوع به یَشک شود.نشک. [ ن َ ش ِ ] ( اِ ) رجوع به نشک [ ن َ ] شود.
نشک. [ ن ِ ] ( اِ ) نوک و منقار مرغان. ( ناظم الاطباء ).
- امثال :
مرغی که انجیر میخورد نشکش کج است .