رسیده آفت نشپیل او به هر کامی
نهاده کشته آسیب او به هر مشهد.
منجیک ( از لغت فرس اسدی ).
اینها که دست خویش جو نشپیل کرده انداندر میان خلق مزکی و داورند.
کسائی.
کرده ز بهر ستم و جور و جنگ چنگ چو نشپیل و چو شمشیر ناب.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 38 ).
مگزین چیز بر سخا که ثناماهی است و سخا بر او نشپیل.
ناصرخسرو ( دیوان ، ایضاً ص 242 ).
هر یکی از بهر صید این ضعفا راتیز چو نشپیل کرده اند انامل.
ناصرخسرو ( دیوان ، ایضاً ص 244 ).
او بدان هر دو همی گیرد دلهای علیل مردمان ماهی گیرند به نشبیل و به دام
دل همی گیرد آن ماه به دام و نشبیل.
لامعی.
ز تیر و نیزه او دشمنان گریزانندچو اهرمن ز شهاب و چو ماهی از نشپیل.
عبدالواسع.
|| آلتی باشد مانند قلاب که با آن خرما از درخت فرومی آورند. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ خطی نقل از تحفه ) ( رشیدی از تحفه ) ( فرهنگ میرزا ابراهیم ).آلتی که بدان خرما گیرند از درخت خرما چون قلاب بود.( اوبهی ). قلاب مانندی که بدان خوشه میوه را از درخت فروآورند. || هر قلابی که بدان چیزی آویزند. ( ناظم الاطباء ).