لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
دست بویناک از چربش و جز آن . یدی نشمه دست من بویناک است از چربش و جز آن .
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
و کنارشان نشست و تاس ها را تو دست سرمازده گرداند و به زمین ریخت و به ران خود کوفت �. . . اگه همه رو ببرم یه پول حسابی میشه. . . اول یه کت می خرم. . . امشبم یه شام شاهانه، یه پنج سیر عرق و آخر شب م نشمه. . . �
قصه زیر باران از کتاب از مسافر تا تبخال نوشته احمد محمود
قصه زیر باران از کتاب از مسافر تا تبخال نوشته احمد محمود
نُس نُس
( لهجه و گویش تهرانی )
معشوقه، نشمه
( لهجه و گویش تهرانی )
معشوقه، نشمه
نَشمَه در گویش یزدی یعنی معشوقه پنهانی