نشمه


مترادف نشمه: رفیقه، روسپی، مترس، معشوقه

لغت نامه دهخدا

( نشمة ) نشمة. [ ن َ ش ِ م َ ] ( ع ص ) دست بویناک از چربش و جز آن. ( آنندراج ). یدی نشمة؛ دست من بویناک است از چربش و جزآن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || تأنیث نشم است. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نَشِم شود.

فرهنگ فارسی

(اسم ) گیاهی است از تیره اسفناجیان و از دسته اشنان ها که بصورت درختچه ایست و کوبیده ریشه اش مانند چوبک بمصرف شستشوی البسه میرسد باقل سعران دار چوغان طریط .
دست بویناک از چربش و جز آن . یدی نشمه دست من بویناک است از چربش و جز آن .

فرهنگ معین

(نَ مِ ) (ص . ) (عا. ) زن بدکاره ، روسپی .

پیشنهاد کاربران

و کنارشان نشست و تاس ها را تو دست سرمازده گرداند و به زمین ریخت و به ران خود کوفت �. . . اگه همه رو ببرم یه پول حسابی میشه. . . اول یه کت می خرم. . . امشبم یه شام شاهانه، یه پنج سیر عرق و آخر شب م نشمه. . . �
قصه زیر باران از کتاب از مسافر تا تبخال نوشته احمد محمود
نُس نُس
( لهجه و گویش تهرانی )
معشوقه، نشمه
نَشمَه در گویش یزدی یعنی معشوقه پنهانی