لغت نامه دهخدا
نشم. [ ن َ ش َ ] ( ع اِ ) درختی است که از وی کمان سازند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || نارون. دردار. بوقیصا. آن را نشم اسود نیز خوانند.( یادداشت مؤلف ). || ( مص ) خال خال گردیدن گاو. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). خال دار سپید و سیاه گردیدن گاو. ( از ناظم الاطباء ). نقطه های سفید و سیاه در بدن گاو بودن. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ).
نشم. [ ن َ ش ِ ] ( ع ص ) گاو که در آن خجکهای سپید و سیاه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). گاوی که در پوستش نقطه های سیاه و نقطه های سفید باشد. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
گاو که در آن خجکهای سپید و سیاه و باشد . گاوی که در پوستش نقطه های سیاه و نقطه های سفید باشد .