پس نشان نشف آب اندر غصون
آن بود که می نجنبد در رکون.
مولوی.
|| گرفتن آب را از جائی با پارچه و جز آن. ( از ناظم الاطباء ). آب را از جائی با کهنه و امثال آن برگرفتن که چیزی از آن باقی نماند. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). خشک کردن. خشکانیدن. ( یادداشت مؤلف ). || قطع شدن آب چاه. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || خشکیدن رطوبت لباس. ( از المنجد ). || ( اِ ) لون. رنگ. ( از اقرب الموارد ). || جمع نشفة است به معنی سنگ پا. رجوع به نَشفَه شود.نشف. [ ن َ ش َ ] ( ع اِ ) نوعی از سنگ سیاه که با خشونت باشد. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). سنگ پاشنه.( از مهذب الاسماء ). سنگ پا. پاشنه سنگ. پای خار. ( یادداشت مؤلف ). || زمینی که آب را به خود میکشد. || آبی که به زمین فرو میرود. ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) روان شدن آب در زمین. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نضوب آب. ( از المنجد ).
نشف. [ ن ِ ] ( اِ ) کاسه سر. || قدح چوبین. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || جمع نشفة است. رجوع به نِشفَة شود.
نشف. [ ن ِ ش َ ] ( ع اِ ) ج ِ نشفة.
نشف. [ ن ُ ش َ ] ( ع اِ ) ج ِ نشفة.