نشع. [ ن َ ] ( ع مص ) به درشتی کشیدن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). به عنف چیزی را برکندن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). مَنشَع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). انتشاع. ( از المنجد ). || بوییدن طیب را. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || دارو به دهان کسی ریختن. ( از المنجد ). || دارو به دهان کودک ریختن. ( ازاقرب الموارد ). تلقین کردن کلامی را به کس. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || شهیق. ( از المنجد )( از اقرب الموارد ). در سینه گردانیدن گریه را. ( از ناظم الاطباء ). || مزد دادن کاهن را. ( از اقرب الموارد از لسان ). || به صیغه مجهول ،آزمند کرده شدن بچیزی. ( از منتهی الارب ). || ( اِ ) مزد کارگر. جعل الکاهن. ( از اقرب الموارد ). نشع. [ ن َ ش َ ] ( ع اِ ) آبی که طعم آن بد شده است. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ).