نشدنی


مترادف نشدنی: غیرممکن، محال، ناشدنی

متضاد نشدنی: ممکن

معنی انگلیسی:
impossible, impracticable, impractical, unthinkable, visionary

لغت نامه دهخدا

نشدنی. [ ن َ ش ُ دَ ] ( ص لیاقت ) ناشدنی. محال. ممتنع. ناممکن. ( یادداشت مؤلف ). مقابل شدنی. رجوع به شدنی شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنچه که واقع نشود غیر ممکن الوقوع .

واژه نامه بختیاریکا

موابو؛ مبو

جدول کلمات

ناشو

مترادف ها

impractical (صفت)
غیر عملی، نشدنی

infeasible (صفت)
غیر عملی، نشدنی، اجراء نشدنی

impossible (صفت)
غیر عملی، غیر ممکن، ممتنع، نشدنی، نامحتمل، امکان نا پذیر، غیر میسر

فارسی به عربی

غیر عملی , مستحیل

پیشنهاد کاربران

ناشو
✍️ out of the question
آنچه امکان تحقق ندارد
مستحیل
مستحیل. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحالة. مملو و ملآن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || سخن که روی وی گردانیده باشند، یاسخن که سر و بن ندارد. ( منتهی الارب ) . سخن باطل. ( اقرب الموارد ) . رجوع به استحالة شود. || محال و ناممکن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . ناشدنی. ممتنع. باورنکردنی : این خبر سخت مستحیل است و هیچ گونه دل و خرد این را قبول نمی کند. ( تاریخ بیهقی ص 515 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

چو مستحیلان شوم و حرامخواره نه ایم
از این سبب همه ساله اسیر حرمانیم.
مسعودسعد ( ص 366 ) .
مستحیل چگونه در حد امکان آید. ( سندبادنامه ص 70 ) .
واجب است و جایز است و مستحیل
تو وسط را گیر در حزم ای دخیل.
مولوی ( مثنوی ) .
گفتم این ماخولیا بود و محال
هیچ گرددمستحیلی وصف حال.
مولوی ( مثنوی ) .

غیرممکن، محال، ناشدنی، ناشو

بپرس