نشخوار زدن

لغت نامه دهخدا

نشخوارزدن. [ ن َ / ن ُ خوا / خا زَ دَ ] ( مص مرکب ) نشخوار کردن. رجوع به نشخوار و نشخوار کردن شود: دغض ؛امتلاء آوردن شتر را چنانکه نشخوار نزند. جفر؛ آنکه گیاه خورد و نشخوار نزند. ( منتهی الارب ) :
شش سال به کام دل و آسانی خوردند
باید زدن امروز چو اشتر همه نشخوار.
فرخی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) نشخوار کردن : شش سال بکام دل و آسانی خوردند باید زدن امروز چو اشتر همه نشخوار . ( فرخی . عبد. ۱۵۹ )

پیشنهاد کاربران

بپرس