نشخوارزدن. [ ن َ / ن ُ خوا / خا زَ دَ ] ( مص مرکب ) نشخوار کردن. رجوع به نشخوار و نشخوار کردن شود: دغض ؛امتلاء آوردن شتر را چنانکه نشخوار نزند. جفر؛ آنکه گیاه خورد و نشخوار نزند. ( منتهی الارب ) : شش سال به کام دل و آسانی خوردندباید زدن امروز چو اشتر همه نشخوار.فرخی.
( مصدر ) نشخوار کردن : شش سال بکام دل و آسانی خوردند باید زدن امروز چو اشتر همه نشخوار . ( فرخی . عبد. ۱۵۹ )