سیه کاسه و دون و پرخوار بود
شتروار دایم به نشخوار بود.
بوالمثل بخاری.
- امثال :نشخوار آدمی حرف است .
|| کاه و علف که از دواب بازماند. ( آنندراج ). بقیه ٔکاه که بعد از خوردن حیوانات بماند. ( انجمن آرا ). نیم خورده علف ستوران و از گلو برآورده و خائیده شتران و امثال آن. ( برهان قاطع ). نشوار. ( نصاب ). بازمانده علف چارپایان. علف بوزده که دیگر نخورند. ( فرهنگ خطی ). نشوار معرب آن است. ( انجمن آرا ).