گفت فردا نشتر آرم پیش تو
خود بیاهنجم ستیم از ریش تو.
رودکی.
مهره ناچخ بکوبد مهره های گردنان نشتر ناوک بکاود عرقهای سهمگین.
منوچهری.
نباتهاش تو گفتی که کژدمانندی گره گره شده و خارها بر او نشتر.
عنصری.
ای گشته نوک کلک سخنگویت در دیده مخالف دین نشتر.
ناصرخسرو.
یکی برگ او بیرم و شاخ بسدیکی برگ او کژدم و شاخ نشتر.
ناصرخسرو.
بر سر رگهای بازوی رباب نشتر راحت رسان آخر کجاست.
خاقانی.
قطره ای خون نماند در رگ دل نشتر غمزه قزل چه خوری.
خاقانی.
ماهی و جوزا زیورت وز رشک زیور در برت از غمزه چون نشترت مه خون جوزا ریخته.
خاقانی.
ریحان هر سفالی بی کژدمی نبینم جلاب هر طبیبی بی نشتری ندارم.
خاقانی.
چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من گفتی اندر بن مویم سر نشتر می شد.
سعدی.
چو بر خود نداری روا نشتری مکش تیغ بر گردن دیگری.
امیرخسرو.
به عرق مرده مزن از برای خون نشتر.قاآنی.
- امثال :نشترش بزنی خونش درنمی آید.
|| نیش :
چون خانه زنبور شد این خسته دل من
و آن غمزه غماز تو چون نشتر زنبور.
لامعی.
اسد از سهم ناخنان ریزدعقرب از بیم نشتر اندازد.
خاقانی.
|| سُک. ( یادداشت مؤلف ). سیخونک : پرخاش مکن سخن بیاموز
از من چه رمی چو خر ز نشتر.
ناصرخسرو.
|| دندان ناب. نیشتر. نیش. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ناب به معنی دندان پیشین شود.