- دست نشانده .
|| مغروس. کاشته شده :
درختی است این خود نشانده به دست
کجا بار او خون و برگش کبست.
فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ).
سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنیدعنبر فشانده گردسمن زار بنگرید.
سعدی.
|| نصب شده. ( از ناظم الاطباء ). مرصع. جای داده شده.