نشاندن


مترادف نشاندن: قراردادن، مقیم کردن، نهادن، غرس کردن، کاشتن، افراشتن، خاموش کردن، دفع کردن، فرونشاندن، نشانیدن

متضاد نشاندن: کندن

معنی انگلیسی:
to seat, give a seat to, to set, bed, chair, implant, perch, sit, to settle, to plant, [lit.] to shake off (asdust), [lit.]to wash away, [lit.]to suppress, [lit.]to extinguish

لغت نامه دهخدا

نشاندن. [ ن ِ دَ] ( مص ) ( از: نش + اندن ( پسوند مصدر متعدی )، متعدی نشستن ، کردی : نژینین ( تیغه کردن ، دیوار کشیدن ). ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). کسی را به نشستن واداشتن. ( حاشیه دکتر معین بر برهان قاطع ). متعدی نشستن. ( غیاث اللغات ) :
بنشان به طارم اندر مر ترک خویش را
با چنگ سغدیانه و با یالغ و کدو.
عماره.
زیغبافان را با وشی بافان ننهند
طبل زن را ننشانند بررودنواز.
ابوالعباس.
سخن نیز نشنید و نامه نخواند
مرا پیش تختش به پایان نشاند.
فردوسی.
گرانمایگان را همه خواندند
به ایوان چپ و راست بنشاندند.
فردوسی.
فرستاده رای را پیش خواند
بر نامور جایگاهش نشاند.
فردوسی.
وی را به صفّه آورد و سخت دور از تخت بنشاند.( تاریخ بیهقی ص 380 ). سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر را بر آن خوان بنشاندند و نان خوردن گرفتند. ( تاریخ بیهقی ص 551 ). و حاجب بلکاتکین بازوی وی بگرفت و نزدیک تخت بنشاند. ( تاریخ بیهقی ص 381 ).
هرجا که نشاندیم نشستم
و آنجا که رویم زیردستم.
نظامی.
چو زحمت دور شد نزدیک خواندش
ز نزدیکان خود برتر نشاندش.
نظامی.
سربلندان ملک را بنشاند
عدل را ناقه بر بلندی راند.
نظامی.
چنان در دل نشاند آن دلستان را
که با جانش مسلسل کرد جان را.
نظامی.
خاقانی را دمی به خلوت
بنشان و بدو شراب درده.
خاقانی.
از کرم دان آنکه میترساندت
تا به ملک ایمنی بنشاندت.
مولوی.
پس علیکش گفت و او را پیش خواند
ایمنش کرد و به نزد خود نشاند.
مولوی.
اگر بواب و سرهنگان ز درگه هم برانندت
از آن بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت.
سعدی.
مردیت بیازمای و آنگه زن کن
دختر منشان به خانه و شیون کن.
سعدی.
گر خانه محقر است و تاریک
بر دیده روشنت نشانم.
سعدی.
هر که را بر بساط بنشانی
واجب آمد به خدمتش برخاست.
سعدی.
|| میهمان کردن. پذیرائی کردن :
رقیبان مهمانسرای خلیل
به عزت نشاندند پیر ذلیل.
سعدی.
دوان هر دو کس را فرستاد و خواندبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - به نشستن وا داشتن : چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ? ( وحشی بافقی ) ۲- جلوس دادن (بر تخت سلطنت ): ...بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند ... ۳ - جا دادن مقیم ساختن : به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند . ۴ - بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد . ۵ - کاشتن غرس کردن :... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند.. ۶ - برپا داشتن نصب کردن افراشتن . ۷ - نهاندن . ۸ - خاموش کردن ( آتش ) . ۹ - دفع کردن آرام کردن ( درد الم ) : و دردهای چشم و گوش بنشاند ( لبن شیر )

فرهنگ معین

(نِ دَ ) (مص م . ) ۱ - غرس کردن درخت . ۲ - خاموش کردن آتش .

فرهنگ عمید

۱. کسی را به نشستن واداشتن، وادار به نشستن کردن.
۲. جا دادن.
۳. خاموش کردن آتش.

واژه نامه بختیاریکا

نشوندِن

مترادف ها

setting (اسم)
اهنگ، محیط، زمینه، موقعیت، نشاندن، قرار گاه، جای نگین، کار گذاری، وضع ظاهر

imprint (فعل)
زدن، منقوش کردن، نشاندن، مهر زدن، گذاردن

imbed (فعل)
جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، در درون کار کردن

immigrate (فعل)
اوردن، کوچ کردن، نشاندن، توطن اختیار کردن

push (فعل)
شاخ زدن، فشردن، نشاندن، هل دادن، فشار دادن، چیزی را زور دادن، با زور جلو بردن، یورش بردن

enchase (فعل)
قلم زدن، نشاندن، کار گذاشتن، در نگین گذاشتن، مرصع کردن

inlay (فعل)
اراستن، منبت کاری کردن، نشاندن، در چیزی کار گذاشتن، خاتم کاری کردن، گوهرنشان کردن

set down (فعل)
نوشتن، یادداشت کردن، پیاده کردن، نشاندن، بزمین گذاشتن

stud (فعل)
اراستن، پر کردن، نشاندن، مرصع کردن، میخ زدن

seat (فعل)
نشاندن، جایگزین ساختن

embed (فعل)
جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، جاسازی کردن، در درون کار کردن

infix (فعل)
جا دادن، فرو کردن، نشاندن

set (فعل)
مرتب کردن، چیدن، سفت شدن، اغاز کردن، نشاندن، کار گذاشتن، نصب کردن، قرار دادن، مستقر شدن، غروب کردن، گذاردن، نهادن، قرار گرفته، جاانداختن

فارسی به عربی

اثر , دفع , مجموعة , مقعد , هاجر

پیشنهاد کاربران

فروکاهشِ " نِشیدن/نِشستن" به تکواژها: ( نِ. شی. دَن )
1 - نِ: "نِ" در کارواژه یِ " نِشستن/نِشیدن" پیشوند است. این پیشوند در زبانهای اوستایی - پهلوی به دیسه یِ " نی" بوده است.
2 - شی: تکواژِ "شی" در " شیدَن" برگرفته از واژه یِ اوستاییِ " خشی" به چمِ "جاگرفتن، درجایی نشیمن کردن" است که آوایِ " خ" از آن زدوده شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

زدایشِ آواییِ "خ" در زبانِ اوستایی - پارسی در واژگانی همچون ( خشنا/آ - شنا ) ، ( خشوب، آ - شوب ) ، ( خشوستَ، شُسته ) ، ( خشپ، شَب ) و. . . دیده می شود.
3 - نشانه یِ مصدریِ ( دَن )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
کارواژه یِ ( شیدَن ) که گذرایِ آن ( شاندَن ) می شود، تواناییِ بالایی در بکارگیریِ پیشوند برای ساختِ نوواژه دارد.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشت ( reference ) :
رویه یِ 430 از نبیگِ " فرهنگِ واژه های اوستا"

نشاندن
وانهادن
نشاندن در تاریخ بیهقی به معنی عزل و بازداشت کردن آمده است.
" پس از باز گشتن بغزنین مرا بنشاندند و معلوم نه که در باب حسنک چه رفت"
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۶.

بپرس