که چرا پیغام خامی از گزاف
بردم از بی دانشی و از نشاف.
مولوی.
نشاف. [ ن ِ ] ( اِ ) خشکی دهان از شدت گرسنگی. ( از ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ). || نادانی. غفلت. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نَشاف شود.
نشاف. [ ن ِ ] ( ع اِ ) ج ِ نشفة. رجوع به نشفة شود.
نشاف. [ ن َش ْ شا ] ( ع ص ) جاذب. در خود کشنده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
- کاغذ نشاف ؛ کاغذی که بدان خط تازه نبشته را بخشکانند. ( ناظم الاطباء ). نشافه.آب خشک کن. مرکب خشک کن.
|| آن که گرده نان بر سر دیگ تر کندو تنها خورد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). و تأنیث آن نشافة است. ( از اقرب الموارد ).