چندان که نشاط کرد و بازی
در من اثری نکرد و سودی.
سعدی.
چندانکه نشاط و ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد، جوابش نگفتم. ( گلستان ). || لهو و لعب کردن. عشرت کردن. طرب کردن : فرمود تا طرادها غلامان سرای از دور بزدند و بر آن شراب خوردو نشاط کرد. ( تاریخ بیهقی ص 434 ).به لؤلؤ ابر بیاراست روی صحرا را
مگر نشاط کند شهریار در صحرا.
مسعودسعد.
|| قصد کردن. میل کردن. آهنگ کردن. عزیمت کردن. شایق شدن : چون این فصل تقریر کرده شود و خان نشاط کند که عهد بسته آید وعده ای بستانی. ( تاریخ بیهقی ص 211 ). بوسعید گفت این باغچه بنده در نیم فرسنگی شهر خوش ایستاده است ، خداوند نشاط کند که فردا آنجا آید. ( تاریخ بیهقی ص 610 ).- نشاطِ... کردن ؛ بدان روی آوردن. آهنگ آن کردن. هوای آن کردن. بدان میل کردن :
ملکا بر در میدان تو بودم یک روز
اندر آن روز که کردی تونشاط چوگان.
فرخی.
اگر نشاط رفتن کند [ خوارزمشاه ] مقرر گردد که از آن ریش نمانده است. ( تاریخ بیهقی ص 344 ). پس از آنکه دل از این دو شغل فارغ کرد و ایشان سوی غزنین بردند، چنانکه بازنمودم ، نشاط شراب و صید کرد. ( تاریخ بیهقی ص 239 ).گر تو نشاط درگه جیلان کنی
من قصد سوی درگه یزدان کنم.
ناصرخسرو.
زمین میدان بر اوج چرخ فخر آوردچو شاه گیتی رای و نشاط میدان کرد.
مسعودسعد.
امیر غازی محمود رای میدان کردنشاط مرکب میمون و گوی و چوگان کرد.
مسعودسعد.
شد بهشت عدن بزمش چون نشاط باده کردآب حیوان گشت باده چون به کف ساغر گرفت.
مسعودسعد.
هرگز نشود مرد به بازی غازی کاهل نکند نشاط تیراندازی.
؟ ( از المضاف الی بدایع الازمان ).