نش. [ ن َ ] ( حرف نفی + ضمیر ) از: نه ( از ادات نفی )+ اش ( ضمیر ). نه او را. مخفف نه او را :
گنبدی نهمار بربرده بلند
نش ستون از زیرو نه بر سرش بند.
رودکی.
نش آهن درع بایستی نه دلدل نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی.
نش از آفرین بار و نز غم نژندنه شرم از نکوهش نه بیم از گزند.
اسدی.
نش. [ ن َش ش ] ( ع اِ ) بیست درم سنگ و آن نیم اوقیه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نصف اوقیة و گفته اند بیست درهم. ( از بحر الجواهر ). نصف وقیه که عبارت از بیست درم باشد. ( ناظم الاطباء ). نصف اوقیه. ( از اقرب الموارد ). || نیمی از هر چیز. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). گویند: نش الدرهم و نش الرغیف. ( اقرب الموارد ). || رطوبتی که بر اثر باران در دیوار پدید آید. ( از المنجد ). || ( مص ) آمیختن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). مخلوط کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || کوبیدن وسائیدن. کوفتن و سائیدن. ( از اقرب الموارد ). کوفتن چیزی را. ( از المنجد ). سهک. دق . ( اقرب الموارد ). || نرم راندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). به آرامی راندن شتران را. ( از المنجد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به دو نیم کردن. ( از ناظم الاطباء ). || صدا کردن آب در کوزه تازه. ( از المنجد ). شنیده شدن صدای آب در کوزه ای که دیرگاهی دور از آب مانده است و چون در آن آب ریزند صدائی شبیه به جوشیدن کند و همچنین است صدائی که از حوض در گرمای شدید شنیده شود چون آبش اندازند. ( از اقرب الموارد ). نشیش. ( المنجد ). || ترشح کردن کوزه . آب پس دادن کوزه. || جوشیدن شراب. نشیش : نش النبیذ؛ غلی. || شنیده شدن صدای گوشت در دیگ یا تابه : نَشَّت اللحمة؛ قطرت ماءً. ( از المنجد ). نشیش. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). || آب غدیر شروع به فرورفتن کردن. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). نشیش. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). رو به خشکیدن نهادن آبگیر. || خشکیدن آب رطب. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). نشیش. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ).