نسیج وحده

لغت نامه دهخدا

نسیج وحده. [ ن َ ج ِ وَ دِه ْ ] ( ع ص مرکب ) بی همتا. بی نظیر. بی کفو. واحد عصره. قریع قومه. بی نظیر در علم و جز آن. بی قرین. تک بافت. یگانه روزگار. که قالب نقش او را یک بار به کار برده و سپس شکسته و تباه کرده باشند. ( یادداشت مؤلف ) :
چراغ گوهر قاضی محمد
نسیج وحده عالم بوالمظفر.
فرخی.

فرهنگ فارسی

۱- بافته بی نظیر . ۲- مرد یگانه : هر یکی از اینها که بر شمردم در صناعت خویش نسیج وحده بودند و وحید وقت ..... نسیج وحده که نوحله میدهد هر روز ز کارگاه سخن بارگاه سلطان را . ( معزی در مدح مسعود سعد ) توضیح ( بفتح اول ) مصدر است و در مورد مدح و ذم به ( ه ) اضافه شود .
بی همتا ٠ بی نظیر ٠ بی کفو ٠ واحد عصره ٠ قریع قومه ٠ بی نظیر در علم و جز آن بی قرین ٠ تک بافت ٠ یگان. روزگار که قالب نقش او را یک بار بکار برده و سپس شکسته و تباه کرده باشند ٠

فرهنگ معین

(نَ س وَ دَ ) [ ع . ] (ص مر. ) یکتا، بی همتا، بی مانند.

پیشنهاد کاربران

بپرس