- حروف نسق ؛ حروف عطف. ( المنجد )( اقرب الموارد ).
رجوع به نَسَق شود.
نسق. [ن َ س َ ] ( ع اِ ) روش. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از بهار عجم ). قاعده. ( آنندراج ) ( از بهار عجم ). دستور. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). رسم. روش. طریقه. ( ناظم الاطباء ). سان : چون صاحب رای بر این نسق به مراقبت احوال خویش پرداخت در همه اوقات گذاردن کارها در قبضه تصرف خود تواند داشت. ( کلیله و دمنه ).
چهار سال چو شهباز از آشیانه ملک
به هر هوائی پرواز کرد و آمد باز
به مستقر و سرای وسریر و مسند خویش
بدان نسق که به معشوق عاشق دلباز.
سوزنی.
تا به قیامت بدین نهاد و نسق بادروز برافزون به فر و رونق و زینه.
سوزنی.
دانش آموخته ز هر نسقی درنبشته ز هر فنی ورقی.
نظامی.
و بدین قیاس و نسق هر مصلحتی که پیش آید به مردی یا به چیزی احتیاج افتد به امیر تومان حوالت کنند. ( جهانگشای جوینی ). که اگر این طایفه هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت با ایشان ممتنع است. ( گلستان ). || نظم. ترتیب. دهناد.( ناظم الاطباء ). نظم. انتظام. ( یادداشت مؤلف ) : شَعر زائد؛ موی فزونی را گویند که هم پهلوی مژگان بروید رستنی ناهموار، نه به راستا و نسق مژه طبیعی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بباید دانست که کار اتفاقی و بیهده نیست لکن عنایت ایزد است که طبیعت را این قوتها بداده ست و ارزانی داشته که کار بر نسقی میراند.( ذخیره خوارزمشاهی ). و معلوم است که مطالعه کتب وگزیدن سخنها و شرح دادن و مهذب کردن و بر نسقی و ترتیبی که باید جمع کردن در میان این زحمت و دل مشغولی ممکن نباشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).بیشتر بخوانید ...