نسف

لغت نامه دهخدا

نسف. [ ن َ ] ( ع مص ) از بیخ برکندن بنا را. ( از منتهی الارب ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ) ( از آنندراج ). برکندن.( ترجمان علامه جرجانی ص 99 ). برکندن بنا. ( دهار ) ( غیاث اللغات ). برکندن بنا و گیاه. ( تاج المصادر بیهقی )( از اقرب الموارد ). گویند: نَسَف َ البناءَ و نَسَف َالبعیرُ النبت َ. || برکندن و پراکندن بادخاک را. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || کوفتن کوه را و هموار کردن و پرانیدن آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). دَک . ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). قال اﷲ تعالی : یسألونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفاً. فیذرها قاعاً صفصفاً. ( قرآن 105/20-106 ). || باد بردادن خرمن و جز آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از زوزنی ). بر باد دادن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 99 ). بر باد دادن دانه را تا از خاک و کاه جدا گردد. ( از ناظم الاطباء ). || غربال کردن. ( از المنجد ). || گزیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). نسوف. ( المنجد ). یا نسوف آثار گزیدگی است. ( از اقرب الموارد ). || پرو لبریز شدن ظرف. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ).

نسف. [ ن ِ س َ ] ( ع اِ ) ج ِ نسفة. رجوع به نسفة شود.

نسف. [ ن ُ س َ ] ( ع اِ ) ج ِ نسفة. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نسفة شود.

نسف. [ ن ُ س ُ ] ( ع اِ ) ج ِ نسفة. رجوع به نسفة شود.

نسف. [ ن َ س َ ] ( اِخ ) نخشب : و چون به... که سرحد بخاراست از طرف نسف رسیدم نماز خفتن شده بود. ( انیس الطالبین ص 134 ). و چند روز در بخارا باشیدم و به ضرورت به طرف نسف با اندوه و بار و قبض عظیم متوجه شدم. ( انیس الطالبین ص 130 ). رجوع به نخشب شود.

فرهنگ فارسی

معرب آن نسف و شهری بوده است در ماورائ النهر بمسافت چهار روز از بخارا و هشت روز از فلج .
نخشب ٠ و چون به ٠٠٠ که سر حد بخار است از طرف نسف رسیدم نماز خفتن شده بود ٠ و چند روز در بخارا باشیدم و به ضرورت به طرف نسف با اندوه و بار و قبض عظیم متوجه شدم ٠

فرهنگ عمید

۱. بنا را از اصل برکندن و ویران ساختن.
۲. دانه را با غربال بیختن و پاک کردن.
۳. پراکنده ساختن باد خاک را.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نِصْفُ: نصف - نیم - یک دوم
معنی نُسِفَتْ: پراکنده شدند (وقتی گفته میشود : فلانی گندم را نسف کرد ، معنایش این است که آن را با منسف بالا انداخت تا پوستهایش بپرد )
معنی یَنسِفُهَا: آن را می پراکند (وقتی گفته میشود : فلانی گندم را نسف کرد ، معنایش این است که آن را با منسف بالا انداخت تا پوستهایش بپرد )
معنی نَسْفاً: پراکندگی وصف ناشدنی - پراکندگی کامل (وقتی گفته میشود : فلانی گندم را نسف کرد ، معنایش این است که آن را با منسف بالا انداخت تا پوستهایش بپرد )
معنی نَنسِفَنَّهُ: حتماً می پاشیم - حتماً پراکنده می کنیم (وقتی گفته میشود : فلانی گندم را نسف کرد ، معنایش این است که آن را با منسف بالا انداخت تا پوستهایش بپرد )
تکرار در قرآن: ۵(بار)
کندن. پراکندن. «نَسَفَ الرّیحُ التُّرابَ: فَرَّقَهُّ وَ ذَرَّهُ» باد خاک را پراکند. «نَسَفَ اِلْبناء نَسْفاً: قَلَعَهُ مَنْ اَصْلِهِ» . آن را ریز ریز کرده سپس بطور کامل در دریا می‏پراکنیم. * . . آیات در باره ریزریز و پراکنده شدن کوهها در قیامت است که در «جبل» بطور مشروح گفته‏ایم.

دانشنامه آزاد فارسی

نَسَف
رجوع شود به:قرشی

پیشنهاد کاربران

بپرس