نسخت کردن

لغت نامه دهخدا

نسخت کردن.[ ن ُ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نوشتن. یادداشت کردن : استادم بونصر نامه ها و مشافهات نسخت کرد. ( تاریخ بیهقی ص 383 ). من این پیغام را نسخت کردم و به درگاه بردم. ( تاریخ بیهقی ص 328 ). امیر گفت سخت سهل است ، عارض توئی ، نام هر یکی نسخت کن. ( تاریخ بیهقی ص 320 ). نماز دیگر وزیر و استادم برگشتند به دیوان و مرابخواندند و نامه نسخت کردن گرفتم. ( تاریخ بیهقی ).
به گوش من فروگفت آنچه گر نسخت کنم شاید
صحیفه صفحه گردون و دوده جرم کیوانش.
خاقانی.
|| سیاهه کردن. سیاهه گرفتن. به جزء صورت برداشتن. به ریز نوشتن. ( حواشی تاریخ سیستان ) : نسختی کرد [ محمدبن طاهر ] و پیش یعقوب فرستاد، یعقوب [ لیث ] فرمان داد تا آنچه وی نوشته بود درمی را دو کردند. ( تاریخ سیستان ). زر و سیم و آنچه آورده بودند همه نسخت کرد و پیش سلطان فرستاد. ( تاریخ بیهقی ص 381 ). تو اعیان و مقدمان لشکر را شناسی ، نسختی کن و درخواه تا نامزد کنیم. ( تاریخ بیهقی ص 400 ). هرچه بستدند نسخت کردند و فرستاده آمد تا رأی عالی بر آن وقوف گیرد. ( تاریخ بیهقی ص 409 ). || پیش نویس کردن. مینوت گرفتن : امشب آن نامه را که فرموده ایم نسخت باید کرد و بیاض نباید کرد تا فردا در نسخت تأمل کنیم. ( تاریخ بیهقی ص 404 ). به صلح اجابت کرد بدان شرط که هارون او را عهدنامه ای فرستد به خط خویش بر آن نسخت که کند. ( تاریخ بیهقی ص 423 ). نزد وی بردند با چهل و اند پاره نامه توقیعی که من نبشتم که بوالفضلم آنهمه و نسخت آن استادم کرد. ( تاریخ بیهقی ص 396 ).

فرهنگ فارسی

نوشتن . یاد داشت کردن .یا سیاهه کردن . سیاهه گرفتن . بجزئ صورت بر داشتن . بریز نوشتن . یا پیش نویس کردن . مینوت گرفتن .

پیشنهاد کاربران

بپرس