نساخ

/nassAx/

لغت نامه دهخدا

نساخ. [ ن ُس ْ سا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ناسخ. نسخه نویسان که از کتاب یا نوشته ای رونویس کنند. رجوع به ناسخ شود. || نوعی از خط عربی. ( ابن الندیم ، از یادداشت مؤلف ).

نساخ. [ ن َس ْ سا ] ( ع ص ) ناسخ. کاتب. که از چیزی نسخه بردارد. که از روی چیزی نسخه نویسد : تحصیل آن جز به سالهای دراز ممکن نگردد الا به معاونت نساخ. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 207 ).
پیش از عثمان یکی نساخ بود
کو به نسخ وحی جدی می نمود.
مولوی.
در ذکر اسامی بعضی از ادبا و کُتّاب و امثال ایشان که به قم بوده اند از مثل فیلسوف و مهندس و منجم و نساخ و وراق. ( تاریخ قم ص 18 ).

نساخ. [ ن َس ْ سا ] ( اِخ ) عبدالغفورخان بهادر [ مولوی ] کلکته ای. از پارسی گویان قرن سیزدهم هندوستان است. رجوع به تذکره شمع انجمن ص 487 و فرهنگ سخنوران شود.

فرهنگ فارسی

جمع ناسخ
( صفت واسم ) جمع ناسخ : ...وتحصیل آن جزبسالهای درازممکن نگرددالابمعاونت نساخ
عبدالغفور خان بهادر کلکته ای از پارسی گویان قرن سیزدهم هندوستان است ٠

فرهنگ معین

(نُ سّ ) [ ع . ] (ص . ) جِ ناسخ .

فرهنگ عمید

= ناسخ

پیشنهاد کاربران

بپرس