نس


برابر پارسی: متن

لغت نامه دهخدا

نس. [ ن ُ ] ( اِ ) به معنی پوز باشد که گرداگرد لب و دهان است از جانب درون و بیرون. ( برهان قاطع ). گرداگرد دهان که پوز گویند. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از جهانگیری ). گرداگرد دهان از بیرون سو. ( اوبهی ). پوز. زفر. فرنج. نول. پیرامن دهان :
... آلوده بیاری و نهی در... من
بوسه ای چند به تزویر دهی بر نس من.
مهستی یا رودکی.
بی نواتر ز ابرهای تموز
سردنس تر ز بادهای خزان.
سنائی ( از جهانگیری ).
همچون سگ قصاب نیابد شکم سیر
در خون ز سر حرص و طمع تا ننهد نس.
تا چند نس خویش نهی بر نس من
ایری چو دوال برنهی بر اس من.
؟ ( از انجمن آرا ).
شمس فخری.
|| ( ق ) هنوز. ( یادداشت مؤلف ) :
از چنو شاعر نس از تو بحردست
ده هزاری که بگفتم اندک است .
مولوی.
|| ( اِ ) هوش. عقل. ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ نظام ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). شعور. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). فراست. رای. تدبیر. ( ناظم الاطباء ). || مال. دارائی. ( یادداشت مؤلف ) :
این نودساله عجوز گنده کس
نه خِرَد هِشت آن ملک را و نه نس .
مولوی.
|| ریش. لحیه. ( ناظم الاطباء ). || در سبزوار، بینی. ( فرهنگ نظام ). || فرج زن. ( ناظم الاطباء ). شرم زن. ( یادداشت مؤلف ). || جای لغزان. ( ناظم الاطباء ).

نس. [ ن َ ] ( اِ ) سایه. || درختستان. گلستان. || خانه. || مأخوذ از عربی ، رگ و پی و عصب. ( ناظم الاطباء ).

نس. [ ن َس س ] ( ع مص ) پراکنده گردیدن موی سر. ( از منتهی الارب )( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بانگ برزدن و راندن شتران را. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). راندن و زجر کردن ناقه را. ( از المنجد ). راندن و با عصا زجر کردن شتر را. ( از ناظم الاطباء ). راندن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). || سرزنش کردن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || خشک شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). خشک گردیدن. ( ناظم الاطباء ). نسوس. ( آنندراج ). || درگذرنده و سریعالعمل بودن در هر کاری. نسیس. ( المنجد ). || لازم گرفتن روای هر امر را. ( از آنندراج ). لازم گرفتن روائی هر کاری را. ( از ناظم الاطباء ). تنساس.( آنندراج ). || شتاب رفتن. ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || رفتن. ( از ناظم الاطباء ).شتاب رفتن در آب خاصةً. ( آنندراج ). || فرودآمدن قوم بر آب. ( ناظم الاطباء ). درآمدن قوم بر آب.تنساس. ( از المنجد ). || سعایت کردن. نمامی نمودن. تباهی افکندن بین قوم. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

گرداگردلب ودهان، پوز، نج ونول هم گفته شده است
( اسم ) ۱ - گرداگرددهان پوز: ... آلوده بیاری ونهی در...من بوسه ای چندبتزویردهی برنس من . ( رودکی .لفااق.۱۹۶ صحاح الفرس ۱۴۶ ) توضیح دررودکی مصحح نفیسی ج ۳ ص ۱٠۶۶ : بوسه ای چندبنیروبزنی برنس من .۲ - آلت تناسل دختربچه .
پراکنده گردیدن موی سر ٠ یا بانگ بر زدن و راندن شتران را ٠ راندن و زجر کردن ناقه را ٠ راندن و با عصا زجر کردن شتر را ٠ یا سرزنش کردن ٠ یا خشک شدن ٠ یا در گذرنده و سریع العمل بودن در هر کاری ٠

فرهنگ معین

(نُ ) (اِ. ) پوز، گرداگرد دهان .

فرهنگ عمید

گرداگرد لب و دهان، پوز.

پیشنهاد کاربران

پوز
دهان
گرادگرد دهان
از چنو شاعر نس از تو بحردست
ده هزاری که بگفتم اندکست
✏ �مولانا�

بپرس