نزیف

لغت نامه دهخدا

نزیف. [ ن َ ] ( ع ص ) تب زده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). محموم. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || سخت تشنه که رگها و زبانش خشک گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کسی که از بسیاری تشنگی زبان و رگهای بدن وی خشک شده باشد. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( ازالمنجد ). || آنکه از بسیاری رفتگی خون سست شده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). ضعیف. ( دهار ). که ضعیف شده باشد از بیرون آمدن خون بسیار. ( مهذب الاسماء ). || مست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سَکْران. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). مستی که عقل وی زایل شده باشد. ( ناظم الاطباء ). || بیهوش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بئر نزیف ؛ چاه کم آب. ( از المنجد ). رجوع به نزف شود. || کسی که در خصومت حجت وی قطع شده باشد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نَزْف شود.

فرهنگ فارسی

تب زده . محموم . یا سخت تشنه که رگها و زبانش خشک گردد . کسی که از بسیاری تشنگی زبان و رگهای بدن وی خشک شده باشد . یا آنکه از بسیاری رفتگی خون سست شده باشد .

پیشنهاد کاربران

بپرس