ناگاه غمت بر دل ما کرد نزول
جان پیش غمت بهر نثار آوردیم.
ناصرخسرو.
هر دشت بی گیا که تو در وی کنی نزول با جویهای آب روان مرغزار باد.
مسعودسعد.
شب... زاهد به خانه وی نزول کرد. ( کلیله و دمنه ).مجرد آی در این راه تا ز حق شنوی
اِلی َّ عبدی اینجا نزول کن اینجا.
خاقانی.
ناگاه خبر رسید که امیر سیف الدوله به پل زاغول نزول کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 168 ).- بر کسی نزول کردن ؛ بر او وارد شدن. مهمان او شدن :
بر جبهه تو آیت رحمت نوشته اند
ای بخت آن کسی که تو بر وی کنی نزول.
امیرحسن دهلوی ( از آنندراج ).
|| فرودآمدن. به زیر آمدن. ( ناظم الاطباء ). هبوط کردن. فرودافتادن. پائین آمدن : از بدی های زن مشو ایمن
گرچه از آسمان نزول کند.
؟
|| سقوط کردن. تدنی. پست شدن. || حلول کردن. نفوذ کردن. مستولی شدن : هیبتی زآن خفته آمد بر رسول
حالتی خوش کرد بر جانش نزول.
مولوی.
|| در تداول ، پول از نزول خواربه وام گرفتن. قرض نزولی گرفتن. قرض کردن و نزول دادن. رجوع به نزول گرفتن شود.