نه روح را پس ترکیب صورت است نزول
نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیا.
خاقانی.
|| نازل شدن وحی. ( ناظم الاطباء ).- نزول قرآن ؛ نازل شدن قرآن : مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوب است. ( گلستان ).
|| فرودآمدن کاری بر کسی. حلول. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).نَزَل َ به الامر؛ حَل َّ. ( اقرب الموارد ). || فرودآمدن نزد کسی یا قومی. ( منتهی الارب ). فرودآمدن بر قوم. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). منزل کردن.( ناظم الاطباء ). مَنْزَل. مَنْزِل. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( منتهی الارب ). فرودآمدن بر قومی یا درجائی :
بودند تا نبود نزولش در این سرای
این چار مادر و سه موالید بینوا.
خاقانی.
حسام الدین منجم که به فرمان قاآن مصاحب او بود تا اختیار نزول و رکوب می کند طلب کرد. ( رشیدی ). || فرودآمدن به مِنی ̍. ( منتهی الارب ). به مِنی ̍ آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( اقرب الموارد ). || در اصطلاح محدثان ، مقابل عُلُوّ. || فرودآوردن. ( از اقرب الموارد ). از بالا به پائین آوردن. ( از ناظم الاطباء ). نَزَل َ بفلان ؛ جعله یَنْزِل. ( اقرب الموارد ). || واگذاشتن. ترک کردن. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || آوردن : نزول آب مروارید[ در چشم ]؛ آب مروارید آوردن. ( یادداشت مؤلف ). نزول الماء؛ آب آوردن چشم. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || ( ص ، اِ ) ج ِ نِزْل ، به معنی مجتمع. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). رجوع به نِزْل شود. || ( اِ ) مجازاً، منزل. ( آنندراج ). فرودگاه. آنجا که نزول کنند. جائی که در آن فرودآیند : خواستند آن مسافران ملول
که خرامان شوند سوی نزول.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
وجودم را نزول درد وغم کن به شرط آنکه دل جای تو باشد.
شانی تکلو ( از آنندراج ).
- به نزول گرفتن جائی را ؛ در آنجا منزل کردن. در آنجا فرودآمدن : شکایت از تو ندارم که شکر باید کردبیشتر بخوانید ...