نزو

لغت نامه دهخدا

نزو. [ ن َزْوْ / ن ُ زُوو ] ( ع مص ) برجستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). از زمین برجستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ).وثب. وثوب. ( المنجد ) ( از اقرب الموارد ). نزاء. نزوان. ( منتهی الارب ). و اسم از آن نِزاء و نُزاء است و آن در مورد حافر و ظلف و سباع گفته شود. ( از اقرب الموارد ). || جهیدن نر بر ماده و اسم از آن نِزاء است. ( از ذیل اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || جهیدن خر از سر مستی و خوشی. ( از المنجد ). || حمله کردن. ( یادداشت مؤلف ). || شیفته گردیدن. کشش کردن دل به کسی : نزا به قلبه ؛ شیفته وی گردید و کشش کرد به وی دل او. ( منتهی الارب )؛ طمح و نازع الیه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). نزوان. ( اقرب الموارد ). || جوش زدن می از آمیزش آب. ( منتهی الارب ). || گران گردیدن. غلا. ( از المنجد ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نزا الطعام ؛ غلا. ( منتهی الارب ). نزوان. ( اقرب الموارد ).

نزو. [ ن َزْوْ ] ( ع مص ) نزف. رفتن خون کسی. ( ازالمنجد ) ( از اقرب الموارد ). نُزی َ الرجل نزواً؛ نُزِف َ. قال فی النهایة: «یقال : اصابه جرح فنزی منه فمات »، و آن هنگامی است که زخمی بر کسی رسد و خونش روان شود و بازنایستد. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

پیشنهاد کاربران

�نزو� بر وزن �نذر� به معناى پریدن بر چیزى است و به کارهاى ناگهانی اطلاق میشود.

بپرس