ز میغ و نزم که بد روز روشن از مه تیر
چنان نمود که تاری شب از مه آبان.
عنصری ( از لغت فرس ).
و هوا که غلیظ باشد هر بامداد یا بیشتر روز نزم فروگرفته باشد چنانکه مردم نفس خوش نتواند زد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). نبینی که بامداد که هنوز قوت فروغ آفتاب ضعیف باشد از آبدانها و زمین های تربخار برخیزد و هوا تیره شود و نزم که آن را به تازی ضباب گویند پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و رجوع به نژم شود.نزم. [ ن َ ]( ع اِمص ) سختی گزیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخت گزیدگی. ( ناظم الاطباء ). شدةالعض. ( معجم متن اللغة ).