چو آئی سوی خاقانی دم نزع
به دید تو دود جانم زدیده.
خاقانی.
مادرم کرد وقت نزع دعاکه تو را بانگ و نام سرمد باد.
خاقانی.
نه گنج نطق داشتی آن روز وقت نزع مهر سکوت زیر زبان چون گذاشتی.
خاقانی.
مضطرب در نزع چون ماهی به خشک در یکی حقه معذب پشک و مشک.
عطار.
امروز در این حادثه دانی به چه مانم در نزع فرومانده چو شمعی به سحر من.
مولوی.
پیرمردی ز نزع می نالیدپیرزن صندلش همی مالید.
سعدی.
پیری صدوپنجاه ساله در حالت نزع است. ( گلستان ).- نزع روان ؛ جان کندن. مردن. درگذشتن :
شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان.
سعدی.
- نزع روح ؛ برکنده شدن روح از بدن. ( ناظم الاطباء ).|| ( مص ) برکشیدن و برکندن چیزی را از جای خود. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ نظام ). کشیدن چیزی را از جای خود. ( غیاث اللغات ). قلع. ( از اقرب الموارد ). انتزاع. ( زوزنی ). کشیدن. ( فرهنگ خطی ). || عزل کردن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || به مغرب روان شدن خورشید: نزعت الشمس ؛ جرت الی المغرب. ( المنجد ). || مشرف به مرگ شدن بیمار. ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). || برآوردن. ( از منتهی الارب ). نزع یده ؛ اخرجها من جیبه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد )؛ از جیب برآورد دست خود را. ( منتهی الارب ) ( از المنجد ). || کشیدن زه کمان را. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || بیرون کشیدن دلو را از چاه. بیرون کشیدن بی آنکه بایستد. || گرفتن دلو را و سقایت کردن بدان. ( از اقرب الموارد ).
نزع. [ ن َ زَ ] ( ع مص ) موی رفتگی هر دو جانب پیشانی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). برهنه گردیدن هر دو جانب پیشانی از موی. ( ناظم الاطباء ).
نزع. [ ن ُ زُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نَزوع. رجوع به نَزوع شود.
نزع. [ ن ُزْزَ ] ( ع ص ، اِ ) غنم نُزَّع ؛ گوسپندان گشن خواه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ج ِ نازع ، به معنی غریب. ( از المنجد ). رجوع به نازع شود.