نزدیک امدن

لغت نامه دهخدا

( نزدیک آمدن ) نزدیک آمدن. [ ن َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) پیش آمدن. ( ناظم الاطباء ). || نزدیک شدن. اقتراب :
بهار خرم نزدیک آمد از دوری
به شادکامی نزدیک شد نه مندوری.
جلاب بخاری.
- به نزدیک آمدن ؛ نزدیک شدن :
بدانست کآمد به نزدیک مرگ
همی زرد خواهد شدن سبز برگ.
فردوسی.
- نزدیک چیزی آمدن ؛ به آن نزدیک شدن. برِ آن آمدن :
نزدیک رز آید در رز را بگشاید
تا دختر رز را چه به کار است و چه شاید.
منوچهری.

فرهنگ فارسی

( نزدیک آمدن ) ( مصدر ) نزدیک شدن .
پیش آمدن یا نزدیک شدن

مترادف ها

approach (فعل)
نزدیک شدن، نزدیک امدن

approximate (فعل)
نزدیک امدن، تقریب زدن، نزدیک کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس