به راه اندر همی شد شاه راهی
رسید او تا به نزد پادشاهی.
رودکی.
سیامک خجسته یکی پور داشت که نزد نیا جای دستور داشت.
فردوسی.
گر ایدر چنین بی گناه آمدی چرا با زره نزد شاه آمدی.
فردوسی.
بیامد کلینوش نزد گوان بگفت آن سخن گفتن پهلوان.
فردوسی.
همه شادمان نزد شاه آمدندبدان نامور تختگاه آمدند.
فردوسی.
- به نزدِ ؛ به برِ. به حضورِ. به پهلوی ِ. به پیش ِ : اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای.
فردوسی.
بدان مرز و بوم اندر آگه شدندبزرگان به نزد شهنشه شدند.
فردوسی.
چو برزو چنان دید آمد دوان به نزد فریبرز و طوس و گوان.
فردوسی.
بی خدمت و بی جهد به نزد ملک شرق کس را نبود مرتبت و کامروائی.
منوچهری.
کهن سالی آمد به نزد طبیب ز نالیدنش تابه مردن قریب.
سعدی.
|| زی. به سوی ِ. جانب ِ. به : نزد آن شاه زمین کردش پیام
داروئی فرمای زامهران به نام.
رودکی.
نبشتند پس نامه از شهریاربه هر کشوری نزد هر نامدار.
فردوسی.
چو لشکر به نزدیک جیحون رسیدخبر نزد پور فریدون رسید.
فردوسی.
|| نزدیک به. قریب به : یکی تخت بودی سرش نزد ماه
نشسته بر آن تخت کاوس شاه.
فردوسی.
شبی بیامد و نزد رخنه شارستان که روباه درآمدی مترصد بنشست. ( سندبادنامه ص 326 ). || در حدودِ. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). نزدیک به : چو نزد ده و دو رسانید سال
برافروخت یال یلی پور زال.
( منسوب به فردوسی از حاشیه برهان چ معین ).
|| در دست ِ. در تصرف ِ. پیش ِ. پهلوِ. ( فرهنگ نظام ). مختص ِ. خاص ِ. ازآن ِ : هنر نزد ایرانیان است و بس
بیشتر بخوانید ...