نزاله

لغت نامه دهخدا

( نزالة ) نزالة.[ ن ِ ل َ ] ( ع اِ ) سفر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( المنجد ). || ضیافت. ( از اقرب الموارد ). گویند: کنا فی نزالة فلان ؛ أی فی ضیافته. ( اقرب الموارد ). || گویند: فلان من نزالة سوء؛ هرگاه که پدر او لئیم بود. ( ازاقرب الموارد ) ( از المنجد ). که تبار او پست باشد.

نزالة. [ ن َ ل َ ] ( ع مص ) درشت و صاف گردیدن زمین چنانکه به اندک باران سیل روان گردد از وی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). سیلان کردن زمین بر اثر اندک بارانی به علت صلابت و سختی آن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

نزالة. [ ن ُ ل َ ] ( ع اِ ) آب نر که فروریزد. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). آب منی مرد. ( فرهنگ خطی ).

فرهنگ فارسی

درشت و صاف گردیدن زمین چنانکه به اندک باران سیل روان گردد از وی .

پیشنهاد کاربران

بپرس