چون خدمت او کردی او در تو نگه کرد
فربه شوی از نعمت او گرچه نزاری.
فرخی.
خدای داند کاین پیش تو همی گویم تنم ز شرم همی گردد ای امیر نزار.
فرخی.
خزان درآمد و آن برگها بکند و بریخت درخت از این غم چون من نژند گشت و نزار.
فرخی.
عذر خود پیش منه زانکه نزاری و نحیف من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار.
فرخی.
بوستان افروز پیش ضیمران چون نزاری پیش روی فربهی.
منوچهری.
کوچک دو کفت مه ز دو دریای بزرگ است بسیار نزار است به از مردم فربه.
منوچهری.
او می خورد به شادی و کام دل دشمن نزار گشته و فرخسته.
ابوالعباس عباسی.
این رمه مر گرگ مرگ راست همه پاک آنکش دنبه است و آنکه خشک و نزار است.
ناصرخسرو.
ای آنکه کردگار ز بهر تو جفت کردبا جان هوشیارم شخص نزار من.
ناصرخسرو.
چون از اینجا جان تو فربه شودتن چه فربه چه نزار اندر زمین.
ناصرخسرو.
شراب ممزوج مردمان لاغر و خشک و نزار را زیان دارد. ( نوروزنامه ).عشقت بره دومادر آمد
هرگز نشود نزار و لاغر.
عمادی شهریاری.
یک چند بی شبانی حزم تو بوده اندگرگ ستم سمین ، بره عافیت نزار.
نظامی.
به که ضعیفی که در این مرغزارآهوی فربه ندود با نزار.
نظامی.
بعدسه روز و سه شب کاشتافتندیک ابوبکر نزاری یافتند.
مولوی.
به جسد کی شود ضعیف قوی بیشتر بخوانید ...