نرینه. [ ن َ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، اِ مرکب ) نر. مقابل مادینه. ( آنندراج ). مذکر. ( مهذب الاسماء ). نوع مذکر از هرحیوان. ( ناظم الاطباء ). از قسم نر. از جنس نر. ذَکَر. مذکر. مقابل مادینه : با خدای عزوجل نذر کرده بود و گفته بود که اگر مرا فرزندی نرینه باشد آن را قربان گردانم. ( ترجمه طبری بلعمی ). پس نمرود کسان را برگماشت تا هر زنی که بچه در شکم پدید آمدی چون نرینه بودی آن فرزند را بکشتندی تا به مادر ابراهیم رسید. ( ترجمه طبری بلعمی ). به ترکستان شد به طلب خون سیاوش پدر خویش و هر نرینه یافت اندر ترکستان همی کشت. ( تاریخ سیستان ). از تبار مردآویز وشمگیر کس نمانده است نرینه. ( تاریخ بیهقی ص 345 ). و فرزندان اوبیشتر نرینه باشند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آن روز آدم را... صدوبیست فرزند نرینه بود. ( مجمل التواریخ ). روزی با ملک در حرم نشسته بود به جائی که ممکن نبود که هیچ نرینه ای آنجا توانستی رسید. ( چهارمقاله ). به چندین نذر و قربانش خداوند نرینه داد فرزندی چه فرزند.
نظامی.
درویشی راهمه عمر فرزند نبود، گفت اگر خدای عزوجل مرا فرزندی نرینه دهد... ( گلستان ). || گوسپند نر. مقابل مادینه.
فرهنگ فارسی
منسوب به نر، ازجنس نر، نوع نر، مقابل مادینه ( صفت واسم ) نرمذکر( درمطلق جانوران از حیوان وانسان ) مقابل مادینه : نرینه نبودش چوفرزندهیچ بتعلیم گوش مرادادپیچ . ( امیرخسروفرنظا. )