نروک

/naruk/

معنی انگلیسی:
hoyden, tomboy

لغت نامه دهخدا

نروک. [ ن َ ] ( اِ ) نَرَک. بیخی باشد سفید همچو لعبت بربری و پلنگ آن را بسیار دوست می دارد و به عربی دواءالنمر خوانند. گویند پلنگ را زائیدن دشوار می باشد، چون یک بار زایید میداند که اگر آن بیخ را بخورد دیگر آبستن نمی شود، آن را پیدا می کند و می خورد و دیگر آبستن نمی شود و خواص آن بسیار است. ( برهان قاطع ). پلنگ او را دوست دارد، گویند از بس کبر دارد از زائیدن ننگ می کند، چون یک بار زاد آن بیخ را پیدا کرده بخورد دیگر آبستن نشود. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بیخی است از بیخ های معروفه در حدود کرمان و حشیشه آن در حدود کرمان میروید، لاسیما جائی که در آن پلنگ مأوای خود دارد و آن بیخ سفیدرنگ به شکل لعبت بربری است و از آن بزرگتر. ( از فرهنگ نظام ) ( از محیط اعظم ). حجرالنمر. ( یادداشت مؤلف ). اسم فارسی بیخی است شبیه به لعبه بربری و از آن بزرگتر و سفید و از کرمان خیزد و امین الدوله گوید که مخبر صادقی به من خبر داد که در جبال کرمان خصوصاً جایی که پلنگ بسیار می باشد دراول بهار نباتی می روید برگش شبیه به برگ خربزه و چون به قدر شبری شود شکل برگ منقلب می گردد و بنابر آن در آن وقت آن مکان را نشان می کنند و بعد از خشکی گیاه و رسیدن بیخ او به آن نشان می جویند و بیخ را اخذ می کنند و علامت خوبی او آن است که چون بر بالای دیگ جوشان بگذارند در ساعت از جوش بازایستد و چون در تنور اندازند نانها از تنور بریزد و از خواص اوست که چون پلنگ از زائیدن بسیار آزار می کشد هرگاه از آن بخورد دیگر حامله نمی گردد و هرچه را پلنگ جسته و خورده باشد باز سال دیگر از آن مکان آن بیخ می روید و یا سبزی باشد به خلاف آنچه پلنگ او را نیافته باشد، چه آن سفید است و در سرگین پلنگ هم گاهی یافت می شود و به دستور در فرج و رحم آن چون دو شعیر او را تا یک طسوج زن بخورد یا فرزجه نماید یا تعلیق کند هرگز آبستن نگردد و اگر مرد تعلیق نموده مباشرت کند به دستور مانع حمل است و در دست داشتن آن باعث سرعت ولادت است و چون بر ناصور ببندند حجم او زیاده شده ناصور کمتر می شود و تجدید او رافع ناصور بالکلیه است. ( از تحفه حکیم مؤمن ). || ( ص ) درخت پیوندنیافته. درختی که میوه بد دارد. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نَرَک شود.

نروک. [ ن َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان نمداد بخش کهنوج شهرستان جیرفت. در 108هزارگزی شمال شرقی کهنوج و 2هزارگزی مغرب راه ریگان به کهنوج در منطقه کوهستانی سردسیر واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و حبوبات و خرما، شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - مانندنر.یازن نروک .۱ - زن عقیم نازا.۲ - زنی که اخلاق ورفتار مردان دارد. ۳ - اسم فارسی بیخی است شبیه بلعبت بربری واز آن بزرگتر و سفید وبرگش شبیهببرگ خربزه وچون بقدرشبری شود شکل برگ منقلب میگرددوبعربی دوائ النمرخوانند. توضیح با ماخذی که دردست داشتیم این گیاه شناخته نشد.یااسفناج نروک .نوعی اسفناج زمخت وکم برگ وبی حاصل .یاتوت نروک .توتی که میوه نمی دهد.
دهی است از دهستان نمداد بخش کهنوج شهرستان جیرفت .

فرهنگ معین

(نَ ) (ص . ) (عا. ) مانند نر. ،زن ~۱ - زن عقیم ، نازا. ۲ - زنی که اخلاق و رفتار مردان دارد.

فرهنگ عمید

۱. [عامیانه] نرمانند، مانند نر.
۲. (اسم ) (زیست شناسی ) ریشۀ گیاهی کوهی.

گویش مازنی

/narok/ زنی که نازا باشد - درختی که حاصل ندهد ۳گربه ی نر

واژه نامه بختیاریکا

نا زا

پیشنهاد کاربران

قسمت نرینه ی گیاه
در گیاهانی شبیه سیر و سیرک و والک و ریواس و گلپر
ذکره. [ ذَ ک ِ رَ ] ( ع ص ، اِ ) زن به مرد مانا. مُذکّرَة. مُتَذِکّرة. هرکولة. || زنی که خود را به مردان مانند کند.
رجلة. [ رَج ُ ل َ ] ( ع اِ ) مؤنث رَجُل. ( ناظم الاطباء ) . زن ، خلاف مرد، یقال : کانت عایشة رضی اﷲعنها رجلةالراء. ( منتهی الارب ) . مؤنث رجل ، مانند مرء و مرءة. ( از اقرب الموارد ) . || زن مردمانند که کارهای مردانه کند. ( ناظم الاطباء ) . زن. ج ، رَجُلات. ( مهذب الاسماء ) .
...
[مشاهده متن کامل]

فرزند نوه ، نواده در زبان مُلکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )

بپرس