می گفتم این حدیث و میان دو ران من
مانند ترب غاتفری سخت شد نره.
سوزنی.
گر همه نره ی ْ خر اندر وی رودآن رحم آن روده ها ویران شود.
مولوی ( از جهانگیری ).
|| زشت. ( جهانگیری ) ( غیاث اللغات ) ( برهان قاطع )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). درشت بدریخت. ( ناظم الاطباء ). کریه. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ناهموار. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || نر. و آن در صفت حیوان قوی و کلان آید نه خرد و ضعیف . ( یادداشت مؤلف ).- نره بیمار ؛ بیمار چیزبسیارخور. ( آنندراج ). به طعن و مزاح ، آنکه با سلامت و قوت مزاج خود را بیمار گمان برده و در بسترافتاده است. آنکه تنی قوی و مزاجی سالم دارد و به علامت سرماخوردگی و امثال آن در بستر به سر می برد. ( یادداشت مؤلف ). آنکه به اندازه هر سالم تنومندی خوراک خورد و بی مرض مهمی تمارض کند و بستری شود.
- نره خر؛ خر نر. مقابل ماده خر.
- || دشنامی است. آدم بی تربیت ناخراشیده ناتراشیده.
- نره دیو ؛ دیو نر. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ).
- || دیو بدریخت و کریه المنظر. ( ناظم الاطباء ). دیو قوی هیکل سهمناک :
پس آگاه شد نره دیوی از این
هم اندر زمان شد سوی شاه چین.
دقیقی.
برون رفت کاکوی و برزد غریوبرآویخت با شاه چون نره دیو.
فردوسی.
- || کنایه از جنگاور غول پیکر : وز آن نره دیوان خنجرگذار
گزین کرد جنگی ده و دو هزار.
فردوسی.
- نره شیر ؛ شیر نر قوی پنجه : منم گفت نستور پور زریربیشتر بخوانید ...