مبین نرمی پشت شمشیر تیز
گذارش نگر گاه خشم و ستیز.
اسدی.
پنجم ز ره دست بساوش که بدانی نرمی و درشتی چو ز خر خار گران را.
ناصرخسرو.
|| نعومت. رخاصت. ( یادداشت مؤلف ) : تن خنگ بید ارچه باشد سپید
به تری و نرمی نباشد چو بید.
رودکی.
|| مقابل خشکی. تری. تازگی. فرمان پذیری. انعطاف پذیری. مقابل سختی و خشکی ، در ترکیباتی چون : نرمی انبان. نرمی چرم. نرمی عضلات. نرمی نان. || لطافت. رقت. نازکی. مقابل کثافت : هم اوبه نرمی باد و هم او به تیزی آب
هم او به جستن آتش هم او به هنگ تراب.
؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
|| صفا و همواری که بعد از حالت خشونت و ناهمواری حاصل شود. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || همواری. جلا. ( ناظم الاطباء ). صاف و صیقلی بودن. || رفق. ( منتهی الارب ) ( مجمل ). مداراة. ( منتهی الارب ). لطف. ( مهذب الاسماء ). ملایمت. ( ناظم الاطباء ). ارفاق. مرافقت. ملاینت. ملاطفت. مدارا. مدارات. خوش رفتاری. ( یادداشت مؤلف ). مقابل ستم و زور و جبر و تندی و خشونت : به نرمی بسی چیز کردن توان
که بستم ندانی بکردن تو آن.
ابوشکور.
به نرمی برآردبسی چیز مردکه آن برنیاید به جنگ و نبرد.
ابوشکور.
به هیچ روی تو ای خواجه برقعی نه خوشی به گاه نرمی گوئی که آبداده تشی.
منجیک.
چو کارت به نرمی نگردد نکوی درشتی کن آنگاه و پس رزم جوی.
فردوسی.
که تندی و تیزی نیاید به کاربه نرمی برآید ز سوراخ مار.
فردوسی.
بردار درشتی ز دل خصم به نرمی کز دنبه به نضج آید ای دوست مغنده.
عسجدی.
به نرمی چو کاری توان برد پیش درشتی مجوئید زاندازه بیش.
اسدی.
هم از نرمی بسی دل رام گرددز تندی پخته ها بس خام گردد.
ناصرخسرو.
گرفته کینه و مهرت به نرمی و تیزی همی کشید عنان و مهار آتش و آب.
مسعودسعد.
من کرده درشتی و تو نرمی از من همه تندی از تو گرمی.
نظامی.
درشتی و نرمی به هم در به است چو رگزن که جراح و مرهم نه است.بیشتر بخوانید ...