نرمک

لغت نامه دهخدا

نرمک. [ ن َ م َ ] ( ص مصغر ) مصغر نرم. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نرم شود. || ( اِ ) نرمه آرد. ( یادداشت مؤلف ). || ( ق ) آهسته. به نرمی. به آهستگی. یواش. یواشکی. به ملایمت :
بگفت این و بگذشت و اندر گذشتن
همی گفت نرمک به زیر لب اندر.
فرخی.
نرمک از گرد سپه زلف سیه را بفشان
تا فروریزد با گرد سپه مشک به تنگ.
فرخی ( دیوان ص 204 ).
نرمک او را یکی سلام زدم
کرد زی من نگه به چشم آغیل.
حکاک.
آمنه مرا نرمک آواز داد. ( تاریخ سیستان ).
چو موی ازسر مرزبان باز کرد
بدو مرزبان نرمک آواز کرد.
نظامی.

فرهنگ فارسی

مصغر نرم است یا نرمه آرد آهسته

فرهنگ عمید

آهسته.

گویش مازنی

/narmak/ نام مرتعی در آمل

پیشنهاد کاربران

به آهستگی
- یواش یواش
- آروم آروم
- "نرمه" هم میگن

بپرس