چو نزدیکی نرم پایان رسید [ اسکندر ]
نگه کرد و مردم بی اندازه دید
نه اسب و نه جوشن نه تیغ ونه گرز
ازآن هر یکی کودکی شیربرز
چو تنگ اندرآمد بدیشان سپاه
جهان گشت بر نرم پایان سیاه
برهنه سپاهی به کردار دیو...
یکی سنگ باران بکردند سخت...
به سوی سکندر نهادند روی...
چو از نرم پایان فراوان نماند
سکندر برآسود و لشکر براند.
فردوسی.
به شهری کجا نرم پایان بدندسواران پولادخایان بدند.
فردوسی.